[ یُ کُ ] (اِخ) یکی از بزرگترین و معروف ترین شهرهای ژاپن، واقع در جزیرهٔ بزرگ مرکزی کنار اقیانوس کبیر که بیش از ۰۰۰،۷۸۸،۱ تن سکنه دارد. مرکز عمدهٔ صنعت و تجارت است و صنایع فولادسازی و نساج ...
لغتنامه دهخدا
یکنفس؛ یکلحظه؛ یکآن؛ پشتسرهم؛ بدون درنگ.
فرهنگ فارسی عمید
(~. زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت.
فرهنگ فارسی معین
(~. کَ لِ مِ) [ فا - ع. ] (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول.
[ یَ / یِ اَ ] (ص مرکب) سروته یکی. که همه تن او را قطر واحد باشد. سرابون. (یادداشت مؤلف): زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغ کلاهی مغ رویی دیرآب و دورافشاره ای. سوزنی.
ویژگی گیاه یک یا چندسالهای که یک بار گل و میوه میدهد و سپس میخشکد [زیستشناسی - علوم گیاهی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ یَ / یِ دَ هُ ] (اِ مرکب) ده یک. یک جزء از ده جزء. یک بخش از ده بخش چیزی یا عددی. عُشر. (از یادداشت مؤلف).
[ یَ / یِ دُ وُ / دُوْ وُ ] (اِ مرکب) نصف. نیم. نیمه. از دو یکی. یک جزء از دو جزء. (یادداشت مؤلف).
یکسوفلجی ناشی از آسیب مغزی [علوم پایۀ پزشکی]
[ یَ / یِ شَ تُ ] (اِ مرکب) شصت یک. یک جزء از شصت جزء. از شصت حصه یک حصه.
[ یَ / یِ قَ لَ ] (ص مرکب، ق مرکب) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از تمام و مجموع. (از آنندراج). همه. بالکل. (غیاث). همگی. جملگی. تماماً. ( ...
[ یَ / یِ مَ دَ / دِ ] (ص نسبی) منسوب به یک مرد. || به اندازهٔ یک مرد. ازآنِ یک مرد: زور ده مرده چه باشد زر یک مرده بیار. سعدی.