= * لو دادن * لو دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن. * لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن.
فرهنگ فارسی عمید
صفرا؛ زرداب.
(پسوند) مزید مؤخر امکنه باشد: پیچه لو. آب لو. مقصودلو. کندلو. دیرسمالو. زیادلو. فراسانلو. بالو. خرسگلو. قولو. فهلو (پهله MMM فهله). سپانلو.
لغتنامه دهخدا
[ لَ ] (ع حرف) حرف شرط. اگر. اِن. گر. لوفُرضِ، اگر فرض شود. ولو، ولو اینکه، اگر هم. صاحب منتهی الارب گوید: هو حرف یقتضی فی الماضی امتناع مایلیه و استلزامه لتالیه. سیبویه... (منتهی الارب): ...
(اِخ) نام قصبه ای از مازندران. (جهانگیری) (برهان).
(اِخ) نام رودخانه ای به فرانسه به درازای ۱۲۵هزار گز.
[ لَ خُ لْ لیَ وَ طَ عَ هْ ] (ع جملهٔ فعلیه) اگر او را به حال خود گذارند. لو خلی و نفسه.
[ لَ / لُو دَ ] (مص مرکب) (عامیانه) لاو دادن. رجوع به لاو دادن شود. - به لو دادن؛ از دست دادن. از دست بدادن. - لو دادن چیزی را یا مالی را؛ به مفت از دست دادن. به رایگان از دست دادن. از دس ...
[ لَ فُ رِ ] (ع جملهٔ فعلیه) بگیریم. فرضاً گرفتیم. سَلمنا. اگر بگیریم. اگر فرض شود. گیرم.
[ لَ / لُو وُ زَ دَ ] (مص مرکب) ظاهراً به معنی لب چش کردن و اندک خوردن است. (آنندراج). رجوع به لب و لیسه شود: کسی کز سفرهٔ همت لو و لیسی زند دیگر چرا باید کشیدن از خسیسان منت نانش. ملا ف ...
سردهای از لوئیان علفی تکپایه با حدود پانزده گونه که در زیستگاههای مرطوب جهان مخصوصا نیمکرۀ شمالی میرویند؛ برگهای آنها متناوب و معمولا قاعدهای و به یک ساقۀ سادۀ ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(اِخ) لوئی اول. پادشاه آلمان، همزمان لوئی لو دبونر پادشاه فرانسه.