مجموعۀ آداب و رسوم تودۀ مردم و افسانهها و تصنیفهای عامیانه [عمومی]
واژههای مصوب فرهنگستان
(~. نِ)(حامص.) شاخهای از ادبیات که به گردآوری، پژوهش، رده بندی و تعریف واژهها یک زبان یا یک رشته اختصاص دارد.
فرهنگ فارسی معین
[ فَ هَ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) خوابانیدن شاخهٔ درخت و خاک ریختن بر آن تا ریشه دواند و از آن نهال دیگر به دست آید: هر درخت کوچک که شاخهای آن بزمین نزدیک باشد فرهنگ کشد. (فلاحت نامه). رجو ...
لغتنامه دهخدا
نوع خاصی از فرهنگ گورخانی متعلق به نواحی استپی جنوب روسیه در عصر مفرغ که مشخصۀ آن گورهایی است حاوی بقایای استخوانها و زین و یراق اسب و شواهدی دیگر از پرورش اسب [باستانشناسی ...
فرهنگ یا واژهنامهای که به یک زبان نوشته شده باشد|||متـ . واژهنامۀ یکزبانه [علوم کتابداری و اطلاعرسانی]
[ فَ هَ ] (نف مرکب) عالم. خردمند. دانشمند: شاه فرهنگ دان شعرشناس بیش از آن داستان که بود قیاس.نظامی. رجوع به فرهنگ شود.
[ فَ هَ مَ / مِ ] (اِ مرکب) نامه یا کتابی که در آن دانش و فرهنگ و حکمت باشد: سه فرهنگ نامه ز فرخ دبیر بمشک سیه نقش زد بر حریر.نظامی. || کتاب لغت. فرهنگ. فرهنج. لغت نامه. قاموس. رجوع به ف ...
فردی که تخصص او فرهنگنگاری است [علوم کتابداری و اطلاعرسانی]
فرهنگهایی که هدف از روابط جنسی را اساسا تولیدمثل میدانند و این روابط را درصورتیکه درجهت هدف فوق نباشد، زننده و کثیف و شرمآور تلقی میکنند [جامعهشناسی ...
[ فَ هَ ] (اِ) میانه و وسط باشد. (برهان). برساختهٔ دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص ۲۵۹ شود. || عدل بی افراط و تفریط. (انجمن آرای ناصری).
[ فَ هَ گِ ] (اِ مرکب) (از: فرهنگ +ستان، پسوند). در زبان پهلوی فرهنگستان به معنی مدرسه و مکتب است و در سالهای اخیر این لغت را معادل آکادمی یعنی انجمن عالی ادیبان و نویسندگان و دانشمندان بر ...
(~. مِ) (اِمر.)۱- کتابی که شامل تعریف واژهها و معرفی اعلام است.۲- دایرة المعارف.