[ رَ / رِ گَ ] (اِ مرکب) قوره گز. نام درختی است که در نواحی مختلف به نامهای گز شاهی، گَزلی و کِرِه معروف است. رجوع به گز شاهی و درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص ۱۴۷ شود.
لغتنامه دهخدا
[ رَ / رِ یِ خُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خرمای نارسیده. بُسر. بَلَح. خَلال. رجوع به غوره و خرما شود.
= غرواش
فرهنگ فارسی عمید
[ غورْ ] (اِخ) یکی از قرای هرات، و راویانی از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان).
[ غورْ وَ ] (اِخ) نام رودی است که از کوههایی در نزدیکی کابل سرچشمه میگیرد. رجوع به فی تحقیق ماللهند ص ۱۳۰ شود. || نام محلی در حدود کابل :
[ غَ پَ ] (ص مرکب) مواظب از کسی. (ناظم الاطباء).
[ چَ / چِ ] (اِ) در بعضی از نسخ نزهة القلوب بجای غرچه، غورچه آمده است. رجوع به نزهة القلوب چ دبیرسیاقی چ ۱۳۳۶ ص ۱۹۰ و غرچه شود.
[ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر غور (اِخ) رجوع به غور شود: غورک بیمغز را صفرا بشورید و بگفت کای مموه باشگونه یاوه گوی و هرزه لا. سنایی غزنوی (از لباب الالباب چ ۱۳۳۵ ص ۴۳۰).
(غَ وْ) [ ع - فا. ] (اِمر.)۱- جای فرو رفتن آب، محل غور.۲- جای نهان شدن.۳- منزل، جایگاه.
فرهنگ فارسی معین
[ رَ / رِ ] (حامص) کالی و نارسیدگی میوه ها. (ناظم الاطباء). غوره بودن. نارس بودن انگور و خرما. رجوع به غوره شود. - در غورگی مویز شدن؛ کنایه از نرسیدن به مراد و ضایع شدن. ناامید شدن و از ...
(اِخ) مکنی به ابوجعفر. وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج ۱ ص ۳۹۶ شود.
[ غَ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در ۴۸هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنهٔ آن ۲۴۹ تن که فارسی زبانن ...