(~.) (ص.) مخنث، هیز.
فرهنگ فارسی معین
درنگ، پژوهش، بررسی
فرهنگ واژههای سره
(ص، اِ) حیز و مخنث. (از برهان قاطع). || (اِ) فتق. (ناظم الاطباء). || مخفف غوره بمعنی مطلق میوهٔ نرسیده و خام. در ترکیب غوربا نیز هاء غوره به تخفیف افتاده است. رجوع به غوره و غوربا شود: ...
لغتنامه دهخدا
[ غِ وَ ] (ع اِ) خونبها. دیه. (از اقرب الموارد) (المنجد).
(اِخ) نام قومی که ساکن ولایت غور بودند. غوریان. غوریه. رجوع به غور و غوریان شود. || یک فرد از غوریان : هست کار او و من چونانکه وقتی پیش از این دهخدایی گفت با غوری فضولی در نسا کای فضولی ...
[ غَ رُ مَ لَ ] (اِخ) آبی است متعلق به بنی عدویه. هیش بن شراحیل مازنی مازن بنی عمروبن تمیم گوید: فان قتلت اخی، اذ حمّ مقتله فلست اوّل عبدربّه قتلا لقیته طیباً نفساً بمیتته لما رأی الموت ...
= غورهبا
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ ] (اِ مرکب) آش غوره. (فرهنگ شعوری ج ۲ ورق ۱۸۸ الف). حصرمی. (دهار). غوره با. (ناظم الاطباء). رجوع به غوره با شود.
[ بَ ] (اِخ) نام بلده ای است در کوهستانات کابل، به چهارمنزلی شهر. اقسام میوه های سردسیری خوب دارد. و بجهت برودت چنار در آنجا سبز نشود، اهالی آن افاغنه و فارسی زبانند. (از انجمن آرا) (آنند ...
(ترکی، اِ) قورت. رجوع به قورت شود.
(اَ تَ) (عا.) دعوی باطل کردن، چیزی را از نیکی یا بدی به خود بستن.
[ غُ دُ ] (اِخ) تلفظی از گردن پاشا. رجوع به گردن پاشا شود.