[ غَ ] (اِخ) (میرزا...) عبدالغنی. متخلص به غنی. از سادات بزرگوار محال تفرش بود. این رباعی از اوست: ای از بر من برد دل آگاهت سوی سفری که بود خاطرخواهت از غایت رشک بود کز پیش نظر رفتی و نگف ...
لغتنامه دهخدا
[ غَ ] (اِخ) (مولانا...) عبدالغنی. او از مشاهیر دانشمندان و شاعران عثمانی است. به شغل قضاء شام و بعد قاهره منصوب شد و پس از بازگشت از سفر حج دو مرتبه به منصب قضاء استانبول رسید. او راست: حا ...
اسم: غنی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qani) (فارسی: غَنی) (انگلیسی: ghani) معنی: ثروتمند، بی نیاز، آن که از کمک و هم کاری دیگران بینیاز است، از صفات و نامهای خداوند، ( در فلسفهی قدیم ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ غَ شُ دَ ] (مص مرکب) توانگر و بی نیاز شدن. رجوع به غنی شود.
[ غَ نی یُ بِلْ لاه ] (اِخ) (الـ ...) محمد خامس هشتمین از ملوک بنی نصر (۷۵۵ -۷۶۰ هـ . ق.). زرکلی گوید: محمدبن یوسف ابی الحجاج بن اسماعیل. وی از پادشاهان دولت بنی نصربن احمر در اندلس بود. ب ...
[ غَ دَ ] (اِخ) محمود غنی زادهٔ سلماسی. در سلماس به سال ۱۲۹۶ هـ . ق. به دنیا آمد و به استانبول و پس از آن به برلین رفت و در مجلهٔ کاوه مقالاتی نوشت. پس به ایران برگشت و روزنامهٔ سهند را ا ...
← غنیشدگی سطحزاد [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
فرایندی سطحزاد که در آن محلولهای اسیدی به حل شدن عناصر و انتقال و تهنشینی آنها در زیر منجر میشود [زمینشناسی]
مکملی که برای برآوردن نیازهای تغذیهای فزایندۀ نوزادان نارس به شیر مادر افزوده میشود [تغذیه]
[ غُ نَ یْ یَ ] (اِخ) از اعلام است. (منتهی الارب).
[ غَ نی یَ ] (اِخ) الاعرابیة. شاعره ای عرب بود. رجوع به البیان و التبیین جاحظ ج ۳ ص ۳۵ و ۳۶ شود.
[ غَ نی یَ ] (اِخ) اُمّ اُلحُمارِس. نام یکی از زنان فصیحهٔ عرب. رجوع به فهرست ابن الندیم چ مصر ۱۳۴۸ هـ . ق. ص ۷۰ شود.