نگرش فرد به شغل خود که به میزان خشنودی وی از درآمد و محیط کار و علاقهمندی به آن بستگی دارد [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ شَ اُغْ ] (اِخ) شیخ زاده. فرزند شیخ. لقبی دیگر است هر یک از پادشاهان صفوی را. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل شیخاوند). رجوع به شیخ زاده و شیخاوند شود.
لغتنامه دهخدا
[ ] (معرب، اِ) به یونانی بزر سداب بری است. (فهرست مخزن الادویة).
[ غُ اُ ] (اِخ) یا غزغلی اتابک... سلاحی. به قول صاحب اخبار الدولة السلجوقیة (ص ۱۱۲)، وی از سران لشکر قراسنقر بود. و در مجمل التواریخ و القصص (ص ۴۱۳) آمده است: سلطان اعظم [ سلطان سنجر ] اتا ...
[ غِ غِ ] (اِ مرکب) آنجا که چون بپرماسند آدمی را غلغلک افتد. غلغلیجگه. رجوع به غلغلیجگه شود.
[ غِ غِ گَ هْ ] (اِ مرکب) کف پای یا دست یا زیر بغل که با خارش و شخودن کس دیگری آدمی را خنده افتد. غلغلیجگاه : چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزد چون من فروسپوزم بیش چنان بدانم ...
= قلقلک
فرهنگ فارسی عمید
[ غِ غِ چَ / چِ گَ هْ ] (اِ مرکب) غلغلیجگاه. غلغلیجگه : چنان بدانم من جای غلغلیچه گهش کجا به مالش اول فتد به خنده خریش. لبیبی (از نسخه ای از فرهنگ اسدی با تصحیح مؤلف لغت نامه). رجوع به غل ...
جایی از بدن مثل کف پا یا زیر بغل یا پهلو که هرگاه کسی با انگشت به آن فشار دهد یا بمالد شخص به خنده افتد.
[ فُ غُ ] (اِخ) قریه ای است از نواحی شقوره به اندلس. (معجم البلدان).
[ فَ غُ ] (ص نسبی) منسوب به قریه ای از نواحی قرطبة از بلاد اندلس. (سمعانی). رجوع به مدخل قبل شود.
[ مُ تَ غَ لْ لی ] (ع ص) متطیب. بوی خوش مالیده. (از محیطالمحیط). و رجوع به تغلی شود.