[ عَ مَ سَ ] (نف مرکب) که کار را بسنجد. آنکه عمل را مقایسه کند و نیک و بد را از هم بازشناسد: تا چو عمل سنج سلامت شوی چوب ترازوی قیامت شوی.نظامی.
لغتنامه دهخدا
[ عَ مَ طِ / طَ ] (نف مرکب) عامل و متصدی. (آنندراج). - عمل طراز فلک؛ عقل عاشر که آن را عقل فعال نیز گویند. (آنندراج): عمل طراز فلک در صلاح کون و فساد اگر نهد بخلاف مصالح تو مدار. عرفی (از ...
[ عَ مَ گُ ] (حامص مرکب) انجام دادن عمل. ادای عمل دیوانی. سپردن عمل دیوانی به کسی : از تو سخن عمل گزاری از بنده دعا ز بخت یاری.نظامی.
در عمل؛ از لحاظ عمل؛ از حیث کار و عمل.
فرهنگ فارسی عمید
[ عُ مَ ] (ع ص، اِ) جِ عَمیل. (از المنجد). رجوع به عمیل شود.
[ عَ مَ لَنْ ] (ع ق) از حیثیت کار و عمل و بطور حقیقت و راستی. || بطور تجربه و امتحان. || جداً و بطور جدّ. (ناظم الاطباء). در عمل.
[ عَ مْ مَ لَ ] (اِخ) نام جایگاهی است که در شعر نابغهٔ ذبیانی آمده، و زمخشری آن را بضم اول ضبط کرده است. (از معجم البلدان). شهری است در شام. (از تاج العروس). در منتهی الارب به تشدید لام (عَ ...
[ عَ مَ لَ ] (اِخ) عملجات چقاخورنشین. تیره ای از شعبهٔ ایهاوند، از طایفهٔ هفت لنگ، از ایل بختیاری هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۷۳).
۱. = عامل ۲. کارگر ساختمان. δ در فارسی بهصورت مفرد استعمال میشود. ۳. [قدیمی] کارکنان؛ کارگران. * عملهٴ طرب: [قدیمی] مطربان؛ خوانندگان و نوازندگان.
[ عَ مَ لَ ] (اِخ) نام تیره ای است از بهمنی از شعبهٔ لیراوی، از ایلات کوه گیلویهٔ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۹).
[ عَ مَ لَ ] (اِخ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. ۳۶۰ تن سکنه دارد. آب آن از چم لوخ و محصول آن غلات، حبوب، چغندر قند، توتون و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایرا ...
فرمولدار [ریاضی]
واژههای مصوب فرهنگستان