[ عَ ] (اِخ) ابن اویس ایلکانی (شاهزاده شیخ...). رجوع به علی بن سلطان اویس ایلکانی شود.
لغتنامه دهخدا
[ عَ ] (اِخ) ابن ایل ارسلان قریب، معروف به حاجب بزرگ. از بزرگان امرای سلطان محمود غزنوی. رجوع به حاجب (علی بن قریب...) شود.
[ عَ ] (اِخ) ابن بُحَیر تابعی است. (از منتهی الارب).
[ عَ ] (اِخ) ابن بدربن خورشیدبن ابی بکر (امیر...). رجوع به علی لر شود.
[ عَ ] (اِخ) ابن بدربن شجاع الدین خورشیدبن ابی بکر (امیر...). رجوع به علی لر شود.
[ عَ ] (اِخ) ابن بذیمة. محدث است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس).
[ عَ ] (اِخ) ابن بُرَید ابودعامهٔ قیسی، مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی قیسی شود.
[ عَ ] (اِخ) ابن بسام شنترینی اندلسی، مکنی به ابوالحسن (۴۷۷ -۵۴۲ هـ . ق.). ادیب و شاعر و مورخ رجوع به ابن بسام و به کتب ذیل شود. معجم المؤلفین ج ۷ ص ۴۳ و کشف الظنون ص ۸۲۵ و معجم الادباء ج ۱ ...
[ عَ ] (اِخ) ابن بکمش بن مزان بن عبداللََّه ترکی، ملقب به فخرالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی ترکی شود.
[ عَ ] (اِخ) ابن بلیق حاجب. وی در اوایل خلافت القاهر باللََّه عباسی منصب حجابت او را عهده دار بود، ولی پس از مدتی چون برخی از بزرگان که علی و پدرش بلیق بن مقلة نیز جزء آنان بودند، شروع به ...
[ عَ ] (اِخ) ابن بندار رازی حنفی، مکنی به ابوالقاسم. رجوع به علی رازی (ابن بندار...) شود.
[ عَ ] (اِخ) ابن بهاءالدین محمد جوینی، نوادهٔ خواجه شمس الدین محمد صاحبدیوان. رجوع به علی جوینی (ابن بهاءالدین...) شود.