[ سِ ] (ع اِمص) شادمانی ناقه و تیزی آن وقتی که سر برداشته و دم را بر هر دو ران زند در رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). سَبْعَرة. (اقرب الموارد). و رجوع به سبعرة شود.
لغتنامه دهخدا
(ش) [ ع. ] (اِ.)۱- نشانه، علامت.۲- نشانهای مخصوص که گروهی از مردم به وسیلة آن یکدیگر را بشناسند.۳- لباس زیر.۴- رسم، عادت.
فرهنگ فارسی معین
۱. ندایی که در جنگ سر میدهند. ۲. [مجاز] سخنی آرمانی که معمولاً قابل عمل نیست. ۳. [مجاز] روش؛ شیوه. ۴. علامت گروهی از مردم که بدان یکدیگر را میشناسند. ۵. [مقابلِ دثار] [قدیم ...
فرهنگ فارسی عمید
[ شِ ] (ع اِ) جل اسب. || علامت و نشان اهل جنگ و سفر که یکدیگر را بدان شناسند و آن چیزی است که در وقت جنگ و در تاریکی شب یکدیگر را بدان می شناسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ...
[ شِ رَ ] (ع اِ) اصل مناسک حج و معظم آن، مانند: وقوف و طواف و امثال آن. ج، شَعائِر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نشانهای حج و طاعتها که آنجا کنند. (مهذب الاسماء ...
پریشان؛ متفرق.
[ صَ عْ عا ] (ع ص) متکبری که مردمان را بچشم حقارت بنگرد. (منتهی الارب).
[ صَ ] (ع اِ) جِ صُعرور است. رجوع بدان لغت شود.
[ طَ فُلْ رِ ] (اِخ) موضعی است به بلاد بنی تمیم و در محلی واقع است که آن را قرنین نامند و در آنجا حد طرف العارض که جلو مهب باد شمال است پایان می یابد. (معجم البلدان ج ۶ ص ۹۳).
[ عَ رْ رِ ] (ع اِ) بازیی است مر کودکان را. و مبنی بر کسر می باشد. و آن معدول از عَرعرة است چنانکه قرقار معدول از قرقرة میباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || و نیز بدین لفظ کودکا ...
[ قُ رِ ] (ص مرکب) سپیدرو و زیبا: ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه من که باشم تا کمان او کشد بازوی من. خاقانی.
[ قُ ] (اِخ) کوهی است. (منتهی الارب).