عارضهای که نشاندهندۀ یک موقعیت منفرد است [مهندسی نقشهبرداری]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ رِ ] (حامص) شغل عارض داشتن. لشکرنویسی. عرض دادن لشکر. عارض بودن : روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی). و بوالقاسم کثیر معزول شد از شغل عارضی. (ت ...
لغتنامه دهخدا
[ رِ ] (اِخ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومهٔ شهرستان کاشمر. واقع در ۶۸ هزارگزی جنوب خاوری کاشمر جلگه و هوای آن معتدل است. ۹۷۴ تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات، باغات انگور ...
۱. بهروش عارفان؛ عارفوار؛ عارفمانند؛ مانند عارفان. ۲. (صفت) دارای مفاهیم و مضامین عرفانی.
فرهنگ فارسی عمید
[ رِ فَ ] (ع ص) مؤنث عارف: امرأة عارفة؛ زن شکیبا. (ناظم الاطباء). و رجوع به عارف شود. || (اِمص) مهربانی. (غیاث) (آنندراج). نیکویی. ج، عوارف. || (ص) شناخته شده. (منتهی الارب).
(رِ فَ) [ ع. عارفة ] (اِمص.) نیکویی.
فرهنگ فارسی معین
[ ع. ] (ص.)۱- برهنه، لخت.۲- فاقد.
(اِخ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای ۱۰۱۸ -۱۱۹۹ هـ . ق. می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی).
[ یَ ] (ص نسبی) منسوب است به عاریت و آنچه به عاریت باشد و آنچه به عاریت ستانند و آنچه را بقاء نباشد چون زندگی و غیره : به عمر عاریتی هیچ اعتماد مکن که پنج روز دگر میرود به استعجال.سعدی. ...
[ ] (اِخ) کرج ابودلف در عراق عجم. (دمشقی).
[ اَ ؟ رِ ] (اِخ) علی الودانی. از روات است.
(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)۱- ترس به دل نهفتن.۲- به خود بازآمدن. ج. استشعارات.