فروزه، فروزگان، سرشتها، زابها
فرهنگ واژههای سره
= صفت
فرهنگ فارسی عمید
[ صِ ] (ع اِ) جِ صفت : به طبع آهن بینم صفات مردم را از آن گریزان از هر کسی پری وارم.خاقانی. اصلها ثابت صفات آن درخت فرعها فوق الثریا دیده ام.خاقانی. آن سیه رنگ و این عقیق صفات کان یاقوت ب ...
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) (برج کشیک) شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است. (سفر داوران ا: ۱۷). پلمر و دریک گمان دارند که همان سبتیهٔ حالیه است که در وسط دشت بارآوری است. (قاموس کت ...
[ صِ تِ ثُ تی یَ / یِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به صفات باری شود.
[ صِ تِ جَ لی یَ / یِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به صفات باری... شود.
[ ] (اِخ) اسمی است که فرعون پس از آنکه یوسف را فرمانفرمای مصر کرد بدان نام نامید. (سفر پیدایش ۴۱:۴۵). و بعضی را گمان چنان است که اسم مذکور از عبرانی مشتق است و معنی آن کاشف الاسرار است ...
[ صِ ] (اِخ) (مولانا...) از جملهٔ شاعران سلطان یعقوب خان است و صفاتی حمیده و سماتی پسندیده داشت و این مطلع ازوست: سوختم چندانکه بر تن نیست دیگر جای داغ بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای ...
[ تَ جَ لْ لیِ صِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) مقابل تجلی ذاتی. جرجانی آرد: تجلی الصفاتی؛ مایکون مبدؤه صفة من الصفات من حیث تعینها و امتیازها عن الذات. (تعریفات). و رجوع به تجلی و تجلی ذاتی شود ...
[ خوَشْ / خُشْ صِ ] (ص مرکب) آنکه صفت خوب دارد. با صفات نکو: ما چو شطرنجیم اندر برد و مات برد و مات ما ز تست ای خوش صفات. مولوی.
۱. کفگیر. ۲. آنچه با آن چیزی را صاف کنند؛ پالونه.
[ مَ لَ صِ ] (ص مرکب) آنکه خصلت و نهاد وی مانند فرشته باشد و نیک نهاد. (ناظم الاطباء): ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا به تست قلب من ابریز و سلب من ایجاب. خاقانی. ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش ...