[ گَ شِ ] (نف مرکب) منجم. ستاره شناس. آگاه به امور آسمان و کاینات و جو: همیدون دور گردون زین قیاس است شناسد هرکه او گردون شناس است.نظامی.
لغتنامه دهخدا
(ش) (اِ.) علمی که موضوع آن تحقیق دربارة گیاهان و رستنی هاست.
فرهنگ فارسی معین
[ شِ ] (نف مرکب) آنکه گیاه شناسد. شناسندهٔ گیاهان و دانا به علوم گیاهشناسی. نباتی. (ذیل اقرب الموارد). نبات شناس. عَشّاب. (ذیل اقرب الموارد). حَشایِشی. متخصص در شناختن گیاهان. (از ذیل اقرب ...
(ش) (اِ.) شناسایی نقشة زمین.
۱. آنکه همۀ جهان را بشناسد؛ شناسندۀ جهان. ۲. جهاندیده؛ مجرب
فرهنگ فارسی عمید
[ شِ ] (نف مرکب) شناسندهٔ عالم. شناسندهٔ گیتی. مجرب. دنیادیده : مرا از تو آنگاه بودی سپاس ترا خواندمی شاه گیتی شناس.فردوسی. مگر نشنیدی از گیتی شناسان که باشد بر نظاره جنگ آسان. (ویس و رام ...
[ یَ شِ ] (نف مرکب) خداشناس. موحد. که خدا را بشناسد. (یادداشت مؤلف): چنین گفت از آن پس که یزدان سپاس که هستم چنین پاک و یزدان شناس. فردوسی. همه یکدلانند و یزدان شناس به نیکی ندارند از بد ...
ویژگی آنکه فقط یک تن را بشناسد و در دوستی و وفاداری نسبت به او پایدار باشد.
[ یَ کْ کَ / کِ / یِ کْ کَ / کِ شِ ] (نف مرکب) اسب که جز به رائض یا صاحب خود پشت ندهد. (یادداشت مؤلف). || که جز به فرد معین متوجه و نگران نباشد.