[ دَ شِ ] (نف مرکب) شناسندهٔ دارو. دواشناسنده. داروشناس. آنکه به داروهای مختلف معرفت دارد. (یادداشت مؤلف). رجوع به داروشناس و داروشناسی شود.
لغتنامه دهخدا
[ تُ شِ ] (اِخ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر. ۱۱۵تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
سومین روز از هفته؛ روز بعد از یکشنبه.
فرهنگ فارسی عمید
[ دُ شَمْ بَ / بِ ] (اِخ) نام بازاری است در بندر انزلی که از اطراف شهر در روز دوشنبه بدان جنس می آورند و می فروشند و نیز خرید می کنند.
← تراشنوی [شنواییشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
باروری مادگی یک گیاه با گردۀ گیاه دیگر [کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات]
← ژن کُشنده [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری]
[ دی دُ شِ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) دیدار و دوستی. ملاقات و آشنایی : دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت. سعدی.
عضو یک تشکیلات هواشناسی یا فرد مورد تأیید آن که دیدبانی هواشناسی را انجام میدهد و ارسال گزارش آن را میکند [علوم جَوّ]
پژوهش دربارۀ رابطۀ جوامع انسانی با محیط_زیست پیرامونشان و تأثیر متقابل آنها بر یکدیگر [باستانشناسی]
مربوط به دیرینهشناسی [زمینشناسی]
[ وْ مَ شَ ] (اِ مرکب) گاو مشنگ و آن نوعی از حبوب باشد که چون پوست آن را بکنند به عدس مقشر ماند. (از برهان) (انجمن آرا). نوعی از حبوب که پوست کنده اش مانند عدس است. (ناظم الاطباء). چون خوردن ...