[ خَ ] (ع اِ) ترهٔ سبز غیر املس و خوشمزه مانند خرفه لزج. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). || ناقهٔ لاغر. (از منتهی الارب) (از لسان العرب). || (ص) مؤنث اخشن. (از منتهی ا ...
لغتنامه دهخدا
[ خَ شِ ] (ع اِ) جِ خشنه. (از منتهی الارب).
[ خَ شَ دَ / دِ ] (اِ) هوام خسنده. (از ناظم الاطباء).
[ خُ نَ ] (اِخ) نام پادشاه ترکان : چو آشفته آمد بر خشنواز بشد پیش تخت و نبردش نماز.فردوسی.
کچل.
فرهنگ فارسی عمید
= خودفروش
[ خُ شَ ] (اِخ) محمدبن عبدالسلام القرطبی الخشنی، مکنی به ابوالحسن لغوی. از حفاظ حدیث و از مردم قرطبه بود که به مشرق رفت و ۲۵ سال به طلب حدیث پرداخت. (از اعلام زرکلی ج ۷ ص ۷۶ ج ۲).
[ خُ شَ ] (اِخ) مصعب بن محمد (ابوبکر)بن مسعود خشنی جیانی اندلسی مکنی به ابوذر از قضات بود و در حدیث و سیر بصیرت داشت. شعر می گفت. در جیان متولد شد و هم بدانجا نشأت یافت و بزمان منصور قضاء جی ...
بررسی و اندازهگیری دستخطها برای مقایسۀ آنها با یکدیگر و تشخیص نویسندۀ یک نوشتۀ مشخص|||متـ . دستخطشناسی [زبانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
بررسی و اندازهگیری دستخطها برای مقایسۀ آنها با یکدیگر و تشخیص نویسندۀ یک نوشتۀ مشخص|||متـ . دستخطشناسی [علوم کتابداری و اطلاعرسانی] ...
پایش یا ضبط دادههایی که با یک خط ارتباطی ارسال میشوند، بیآنکه تغییری در آنها ایجاد شود [رمزشناسی]
[ خَ بِ شَ ] (اِخ) صدرالدین خطیب. متخلص به ربیعی بوشنجی. رجوع به صدرالدین ربیعی در این لغت نامه و سبک شناسی ج ۳ ص ۲۱۳ و ۲۶۹ و حبیب السیر در ذیل احوال ملک فخرالدین کرت شود.