[ شَ / شِ شُ پَ زَ ] (نف مرکب) قمارباز. (ناظم الاطباء). کنایه از قماربازان باشد. (برهان) (آنندراج). || پاک و بی عیب. (ناظم الاطباء). آزادگان کامل را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). || آن ...
لغتنامه دهخدا
[ شَ / شِ شُ پَ زَ ] (نف مرکب) شش و پنج زن. رجوع به شش و پنج زن شود.
(ش شُ پَ) (اِمر.)۱- اصطلاحی است در بازی نرد که یک تاس شش و یک تاس پنج بیاید.۲- کنایه از: قمار و هر چیزی که در معرض تلف باشد.
فرهنگ فارسی معین
(~. پَ) (اِمر.)۱- نوعی گرز آهنین که دارای شش پهلو باشد.۲- چوبدستی ضخیم و کوتاه دارای سری گرد که به وسیلة خطوط به شش قسمت شده و بر آن میخهای درشت کوبیده باشند.
۱. نوعی گرز آهنی ششپهلو. ۲. چوبدستی کلفتی که بر سر آن میخهای درشت کوبیده باشند.
فرهنگ فارسی عمید
۱. زنی که پستانهایش نرم و بزرگ باشد. ۲. [مجاز] زن پیر. ۳. [مجاز] سگ ماده. ۴. دشنامی مخصوص زنان.
[ شَ / شِ پَ ] (اِ مرکب) (اصطلاح قمار) شش قاب. قماری که با شش تا قاب بازند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش تا و شش قاب شود.
آنچه دارای شش ظلع یا شش زاویه باشد؛ مسدس.
[ شَ / شِ بِ ] (اِ مرکب) (اصطلاح قمار) شش و بش. (یادداشت مؤلف). مرکب از شش فارسی و بش ترکی به معنی پنج، و این اصطلاحی است نرادان را آنگاه که طاس ها بنحوی نشیند که یکی را نقش خانه های شش و ...
[ شَ / شِ جَ هَ ] (اِ مرکب) جهات سته. شش طرف؛ یعنی پیش و پس و چپ و راست و بالا و پایین. (ناظم الاطباء). پیش و پس و چپ و راست و زیر و زبر. (از التفهیم). اطراف عالم که مشرق و مغرب و جنوب و شما ...
[ شَ / شِ حَ ] (ص نسبی) هر کلمه که دارای شش حرف بود. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم صرف عربی کلمه ای که دارای شش حرف باشد، خواه فعل باشد و خواه اسم. فعل مانند: استنصر، که سه حرف (ن، ص، ر) ...
[ شَ / شِ ] (اِخ) شش بانو. (ناظم الاطباء). شش بانوست که شش کوکب زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد و ماه باشد. (آنندراج) (برهان). رجوع به شش بانو شود.