[ شِ ] (اِمص) عمل کوشیدن. فعل کوشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوشیدن. (ناظم الاطباء). || سعی و جهد. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). جد. کَدّ. سعی. تساعی. مجاهدت. اجتهاد. ...
لغتنامه دهخدا
اسم: کوشش (پسر) (فارسی) (تلفظ: kušeš) (فارسی: کوشش) (انگلیسی: kushesh) معنی: سعی، تلاش، تقلا، ( اسم مصدر از کوشیدن )، کار و فعالیت اعم از جسمی یا ذهنی، ( در تصوف ) سعی در انجام ریاضت و سلوک ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ شِ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) کوشش کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به کوشش کردن شود.
[ شِ زْ / زِ ] (نف مرکب) جنگ آزمای. جنگجو. جنگ کننده : جان را به آزمایش تیغ اجل برد هر دشمنی که با تو بود کوشش آزمای. سوزنی.
[ هِ شِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) وقتِ جنگ. (مؤیدالفضلا) (آنندراج).
گروه موسیقی شامل شش اجراکننده |||متـ . ششتایی [موسیقی]
واژههای مصوب فرهنگستان
گشتی که در آن امکان انجام فعالیتهای مشخص ورزشی و تفننی، مانند دوچرخهسواری یا نقاشی یا پیادهروی، برای گردشگران فراهم میشود [گردشگری و جهانگردی] ...