کس، خود، تن
فرهنگ واژههای سره
(شَ) [ ع. ] (اِ.)۱- تن، کالبد انسان.۲- آدمی، انسان.
فرهنگ فارسی معین
۱. سیاهی انسان که از دور دیده شود. ۲. آدمی؛ انسان. ۳. خود (برای تٲکید): شخص شما. ۴. (حقوق) آنکه دارای حق و وظیفه است: شخص حقیقی. ۵. [قدیمی] بدن انسان؛ کالبد مردم؛ تن. * شخص اول ...
فرهنگ فارسی عمید
کسی که تخصص او شخصنامشناسی است [زبانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ شَ صَن ] (ع ق) عیناً. نفساً. بنفسه. بشخصه. بعینه.به تن خویش.
لغتنامه دهخدا
(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.)منسوب به شخص.۱- خصوصی، فردی.۲- غیرنظامی.
[ شَ ] (ص نسبی) مخصوص کسی. (یادداشت مؤلف). منسوب به شخص. (از اقرب الموارد). - احوال شخصی؛ در اصطلاح حقوقی اموری است که وضع شخص را در خانواده و کشور معین کند و آنها عبارتند از: ۱- تابعیت ...
گزیدن و پالایش کردن اطلاعات برای یک فرد با استفاده از اطلاعات شخصی وی و سپس نظرخواهی از او [رایانه و فنّاوری اطلاعات]
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] فرایند شخصی کردن|||[روانشناسی] تغییر یا انطباق امری بهمنظور آنکه برای شخصی معین مناسبتر یا بامعناتر شود [رایانه و فنّاوری اطلاعات] ...
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] فرایند شخصی کردن|||[روانشناسی] تغییر یا انطباق امری بهمنظور آنکه برای شخصی معین مناسبتر یا بامعناتر شود [روانشناسی] ...
[ شَ صی یا ] (ع اِ مرکب) جِ شخصیة، رجوع به شخصیة شود.
[ شَ صی یَ ] (ع ص نسبی) مؤنث شخصی. منسوب به شخص. ج، شخصیات. - احوال شخصیة؛ مسائل مربوط به شخص از نظر تابعیت و سن و جنسیت و ولادت و فوت و ازدواج و طلاق. رجوع به احوال شخصی شود. - قضیهٔ ش ...