[ سُ لَ ] (اِخ) ابن عبدالقوی طوفی. رجوع به صرصری شود.
لغتنامه دهخدا
[ سُ لَ ] (اِخ) ابن عقبه، مکنی به ابی داود او راست: شرح ذوات الاسمین و المنفضلات من المقالة العاشره از اقلیدس. رجوع به کشف الظنون شود.
[ سُ لَ ] (اِخ) ابن محمدبن احمد، مکنی به ابوموسی حامض بغدادی از علمای لغت و شعر بوده است. دارای اخلاقی تند و خشن بود و بعضی او را حامض خوانده اند. او راست: خلق الانسان، السبق النضال، النبات ...
[ سُ لَ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه. هشتمین از شرفای فلالی مراکش جلوس ۱۲۰۹ هـ . ق. فوت ۱۲۳۸ هـ . ق. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اعلام زرکلی شود.
[ سُ لَ ] (اِخ) ابن موسی بن سلیمان بن علی بن الجون اشعری، ملقب به ابوالربیع. وی مردی عارف به لغت و ادب بود. او راست: الریاض الادبیه. رجوع به ابوالربیع و الاعلام زرکلی ج ۱ ص ۳۹۲ شود.
[ سُ لَ نِ اَوْ وَ ] (اِخ) از سلاطین عثمانی. رجوع به سلیمان شود.
[ سُ لَ / لِ ] (ص مرکب) آنکه شوکت و مقام سلیمان دارد: کریم دولت و دین آصف و سلیمان جاه. ؟ (حبیب السیر ج ۳ ص ۲).
[ سُ لَ / لِ ] (ص مرکب) چون سلیمان. مانند سلیمان : چو گفت این قصه بیرون رفت چون باد سلیمان وار با جمعی پریزاد.نظامی. چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار سحر که مرغ درآید بنغمهٔ داوود.حافظ.
[ سُ لَ ] (اِخ) میرزای گورکانی بن یادگار ناصرمیرزای بن عمر شیخ بن سلطان ابوسعید بهادرخان بن میرزاالغ بیک بود. مدتها به حکم عمش ظهیرالدین بابر پادشاه گورکانی در ولایت بدخشان حکومت داشته و ...
۱. مربوط به سلیمان: انگشتر سلیمانی، مُلک سلیمانی. ۲. مانند سلیمان: حشمت سلیمانی. ۳. (اسم) (زمینشناسی) نوعی عقیق.
فرهنگ فارسی عمید
[ سُ لَ ] (اِخ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشهٔ شهرستان نیشابور. دارای ۳۲۲ تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ ...
[ سُ لَ / لِ نی یَ ] (اِخ) اتباع سلیمان بن جریر از فرق زیدیه همان جریریه معتقد به اینکه امامت بشوری حاصل میشود و همین که دو نفر اخیار امت بر آن اتفاق کردند شرعی است. امامت مفضول یعنی اما ...