[ پَ کُ زَ / زِ ] (اِ مرکب، از اتباع) رجوع به پک و پوز شود.
لغتنامه دهخدا
زهرابهای که بافت عصبی را مسموم یا تخریب میکند [زیستشناسی - میکربشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ زَ / زِ ] (ص نسبی، پسوند) (دو...) - دوپیازه؛ طعامی است. رجوع به دوپیازه شود. (از لغت محلی شوشتر نسخهٔ خطی).
[ نُ زَ ] (اِخ) نام جزیره ای است در ایتالیا، در ساحل غربی توسکانه در بحر تیرنه واقع در ۱۲ هزارگزی مغرب جزیرهٔ الب. شش هزارگز طول و چهار هزارگز عرض دارد، اراضی آن مسطح و پست و با درختان زی ...
طعامی که در سفره یا دستمال ببندند و از جایی به جای دیگر ببرند؛ پدمه.
فرهنگ فارسی عمید
= فیروزه
[ زَ / زِ ] (اِ) فیروزه. فیروزج. سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکار است. جوهری باشد کانی، فیروزه معرب آن است. (برهان). جوهری است که معدن آن شهر نیشابورست بخراسا ...
فرش پیروزهرنگ.
۱. به رنگ فیروزه. ۲. مانند فیروزه.
[ زَ / زِ تَ ] (اِ مرکب) تخت از پیروزه کرده. سریری از پیروزه ساخته. تخت برنگ پیروزه یا پیروزه درو درنشانیده : بر آن پیروزه تخت از تاجداران رها کردند می بر جرعه خواران.نظامی.
[ زَ / زِ رَ ] (ص مرکب) برنگ پیروزه. پیروزه فام. دارای لون فیروزه ای. کبود. فیروزجی : همه جامه ها کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ. فردوسی. درو جرم گردون چو در قعر قلزم ...
[ زَ / زِ قَ ] (اِ مرکب) قبای برنگ فیروزه. آبی. کبود. || (ص مرکب) دارای قبای فیروزه رنگ : خوش است بدیدار شما عالم ازیرا حوران نکوطلعت و پیروزه قبائید. ناصرخسرو.