[ زَ / زِ خُ ] (ص مرکب) مهذب: تهذیب؛ پاکیزه خلق کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغتنامه دهخدا
[ زَ / زِ دِ ] (ص مرکب) پاکدل. که دل پاک دارد. که اعتقاد پاک دارد: زبان باز بگشاد مرد جوان که پاکیزه دل بود و روشن روان.فردوسی. زین دادگری باشی و زین حق بشناسی پاکیزه دلی پاک تنی پاک حوا ...
[ زَ / زِ رَ / رُو ] (نف مرکب) نیک رفتار. درستکار: یکی سیرت نیکمردان شنو اگر نیکمردی و پاکیزه رو.سعدی. پدر بارها گفته بودش به هول که پاکیزه رو باش و پاکیزه قول.سعدی.
[ زَ / زِ مَ ] (ص مرکب) پاک مغز. پاکرای. که مغز و اندیشهٔ پاک و درست دارد. زیرک. تیزهوش. تیزویر. که عقل و فکر رسا دارد: یکی پرخرد مرد پاکیزه مغز که بودش زبان پر ز گفتار نغز.فردوسی. ولیکن ی ...
[ زَ / زِ سُ ] (ص مرکب) نیکوجواب : شنیدم که بر شاه فرخ بود که دستور پاکیزه پاسخ بود.ابوشکور.
[ زَ / زِ چِ ] (ص مرکب) زیبا. نیکروی. پاکیزه روی. نکومنظر. صبیح المنظر: که پاکیزه چهر است و پاکیزه تن ستوده به هر شهر و هر انجمن. فردوسی (شاهنامه ج ۱ ص ۳۴۲).
[ زَ / زِ ] (نف مرکب) گویندهٔ سخنان پاک و شایسته : دو مرد خردمند پاکیزه گوی بدستار چینی ببستند روی.فردوسی.
۱. = پاافزار ۲. چکمه.
فرهنگ فارسی عمید
پتانسیل الکتریکی نیزهای غیرعادیای که همراه با تارلرزۀ یک تار ماهیچه ایجاد میشود [علوم پایۀ پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
تغییر شدید اولیه در پتانسیل غشا در هنگام تحریک [زیستشناسی]
[ پَ زَ / زِ ] (اِ) پتواز. رجوع به بتواز شود.
[ پَ دَ زِ ] (اِ) بهره. حصه. بهر. پدمه. (رشیدی). || چیزی که در جامه یا لنگی بسته باشند. (جهانگیری). طعامی باشد که آنرا در رومال و لنگی بندند و از جائی بجائی برند. زَله. (برهان). پرزه. (از ...