[ زَ ] (نف مرکب) افشانندهٔ زهر. زهربار: در کام افعی از لب و دندان زهرپاش در آرزوی بوسهٔ شیرین چه مانده ای. خاقانی. رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود.
لغتنامه دهخدا
[ زَ ] (اِ مرکب) گیاهی است که هر کس اندکی از آن بخورد فی الحال هلاک گردد. (برهان). هر گیاه زهردار که کشنده باشد. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از آنندراج). گیاهی باشد که چون ورق آن را آدمی و حی ...
[ زُ ] (ص نسبی) منسوب به زهرةبن کلاب بن مرة. (از انساب سمعانی). منسوب به زُهْرة.
[ زُ ] (اِخ) رجوع به ابراهیم افلیلی شود.
[ زُ ] (اِخ) محمدبن سعدبن منیع الزهری. از مورخان ثقه و از حفاظ حدیث بود. در سال ۱۶۸ هـ . ق. در بصره متولد شد و در بغداد سکونت کرد و در همانجا بسال ۲۳۰ هـ . ق. درگذشت. او راست: طبقات الصحاب ...
[ زِ ] (اِ مرکب) نسل و فرزند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). اهل و عیال و فرزند. (از جهانگیری). رجوع به زه و زاد شود.
[ زِ هِ ] (اِ) دم و نفس را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شرفنامهٔ منیری) (جهانگیری).
[ زُ هُ / زُ ] (ع ص، اِ) جِ زاهق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زاهق شود.
[ زَ هَ قا ] (ع ص) اسب پیشرو اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ زَ هَ ] (ع مص) سپید و تابان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص) سپیدی و تابانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
[ زَ لَ قَ ] (ع مص) سپید گردانیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نرم و تابان گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد). || نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (آنن ...
[ زَ لَ قا / زِ لِ قی ی ] (ع ص) آنکه پیش از مجامعت انزال کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || اسب نری است که به وی اسبان نجیب را نسبت دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطب ...