[ نَ / نِ زَ / زِ ] (اِ مرکب)(اصطلاح جانورشناسی) پستانداری است از راستهٔ قطاس ها یا آب بازان که یک گونه را شامل می شود و در دریاهای شمالی نیمکرهٔ شمالی زمین می زید. این پستاندار مانند سایر ق ...
لغتنامه دهخدا
[ نَ / نِ زَ / زِ وَ ] (ص مرکب) مسلح شده با نیزه. نیزه دار. (ناظم الاطباء). که با نیزه جنگد: وز آن گرزداران نیزه وران که می تاختندی بر این و بر آن.دقیقی. بدین کین ببندند یکسر کمر در و دش ...
[ نَ / نِ زَ / زِ وَ ] (ص مرکب) به سان نیزه. نیزه مانند. مانند نیزه بلند و تیز و نافذ: تیر چرخ از نیزه وش کلکم سپر افکند ازآنک هیچ تیغ نطق هیجا برنتابد بیش از این. خاقانی.
[ نَ / نِ زَ / زِ چَ / چِ ] (اِ مصغر) رمیح. (یادداشت مؤلف). نیزهٔ کوچک: عنزه؛ نوعی نیزه چه است میان نیزه و عصا. (از منتهی الارب).
[ نَ / نِ زَ / زِ گَ ] (ص مرکب) رمّاح. (صراح) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). قناء. (منتهی الارب). کسی که نیزه می سازد. (ناظم الاطباء). نیزه سازنده. که پیشه اش نیزه گری و ساختن نیزه است.
[ زَ / زِ ] (ص نسبی) منسوب به نصف روز. || نصف روزی. (ناظم الاطباء). کارگر که نیمی از روز کار کند. || (ق مرکب) در نیمی از روز. در نصف روز: نیم روزه، کار را تمام کردم.
[ زَ / زِ ] (ص) کسی را گویند که از خیریت بر یکجای فروماند و واله شده باشد. || حقیر. (جهانگیری). رجوع به هاژ و هاژو و هاژه شود.
(هَ زِ)۱- (ق مر.) پیوسته، دایماً.۲- (ص مر.) آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد.۳- (اِمر.) سورهای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد.
فرهنگ فارسی معین
[ هَ زَ / زِ ] (ص نسبی) مرکب از «هر» +«روز» +«ها» که پساوند نسبت است. (حاشیهٔ برهان چ معین). پیوسته. (برهان). || (اِ مرکب) ورد و اوراد و آن دعایی یا اسمی باشد که همه روز بخوانند. (برهان) ...
[ هَ زَ / زِ ] (ص) بیهوده. (غیاث) (آنندراج). خیره. (صحاح الفرس). یاوه. یافه. (یادداشت به خط مؤلف): چو بیچاره گردی و پیچان شوی ز گفتار هرزه پشیمان شوی.فردوسی. خندهٔ هرزه مایهٔ جهل است م ...
بیهودهگو؛ یاوهگو.
فرهنگ فارسی عمید
کسی که بیهوده به همهجا میرود؛ آواره؛ ولگرد.