[ زَ خوا / خا ] (نف مرکب) خورندهٔ زهر. زهرخورنده. || (ن مف مرکب) در بیت زیر از نظامی بمعنی زهرخورده آمده است : شنیدم که زهری برآمیختند نهانی دلش در گلو ریختند تن زهرخوارش چو ...
لغتنامه دهخدا
[ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) کسی که ندانسته زهر خورده. آنکه سم خورده. (فرهنگ فارسی معین). || به زهر آغشته. زهرخورد. زهرزده : که تا من برم نامه نزدش دلیر یکی دشنهٔ زهرخورده ب ...
پادزهر؛ پازهر؛ داروی ضد زهر.
فرهنگ فارسی عمید
[ ] (اِ مرکب) بلغت جرجان آزاددرخت است. (تحفهٔ حکیم مؤمن) (از لسان العجم شعوری ج ۲ ص ۳۷ ورق ب). رجوع به زهرهٔ زمین شود. || درخت سرو. || حنظل. (ناظم الاطباء).
[ زَ مُ رَ / رِ ] (اِ مرکب) مهره ای باشد که بدان دفع زهر افعی و غیره کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). مهره ای که بدان زهر دفع کنند. (فرهنگ رشیدی). مهره ای که بدان علاج زهر کنند و آن را زهرکش ...
زهردار؛ دارای زهر؛ زهرآلود؛ سمی.
دومین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ ناهید؛ ونوس؛ خنیاگر فلک؛ مطربۀ فلک؛ بیدخت؛ بغدخت؛ بیلفت. δ قدما زهره را سعد میدانستند و به خنیاگری نسبت میدادند.
اسم: زهره (دختر) (عربی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: zohre) (فارسی: زهره) (انگلیسی: zohre) معنی: نام دومین سیاره منظومه شمسی که نام دیگر آن ناهید است، ( اَعلام ) ) ( در نجوم ) دومین سیاره ی منظو ...
فرهنگ واژگان اسمها
(زَ رِ. تَ) (مص ل.) بسیار ترسیدن.
فرهنگ فارسی معین
(~.) [ ع - فا. ] (ص مر.) خوش - خوان.
(~. طَ) [ ع. ] (ص مر.) خوش منش.
[ زَ رَ / رِ یِ اَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اسیوس است. (تحفهٔ حکیم مؤمن). رجوع به اسیوس شود.