[ خَ زَ / زِ ] (اِ) هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت. (ناظم الاطباء). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود. || ...
لغتنامه دهخدا
[ خوا / خا زَ / زِ زَ دَ ] (مص مرکب) آذین بندی کردن شهر. آیین بندی کردن شهر. (یادداشت بخط مؤلف): چندان خوازه زده بودند و تکلفهای گوناگون کرده که از حد وصف بگذشت. (تاریخ بیهقی).
[ خوا / خا زَ / زِ بَ ] (حامص مرکب) آذین بندی شهر. آیین بندی شهر. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خوا / خا مَ زَ / زِ ] (اِ) قوت لایموت. (یادداشت مؤلف). خوردنی و قوت به اندازهٔ کفایت روز. (ناظم الاطباء).
[ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب) تکه های غذا که بر زمین افتد: گفت آری ای خداوند، سگان نیز از خورده ریزه ای که بیوفتد از خوان فرزندان بخورند و بزیند. (دیاتسارون ص ۱۱۸).
[ خَ زَ رَ ] (معرب، اِ) معرب خرزهره و بمعنی آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). این کلمه تصحیف خرزهره است نه معرب آن و شاید معرب به اعتبار تبدیل «هـ» آخر به «ج» گفته اند. (از حاشیهٔ برهان).
[ خوَشْ / خُشْ اَ زَ / زِ ] (ص مرکب) با اندازهٔ مناسب. || کنایه از خوش اندام. متناسب القامه.
تجمع خون قاعدگی در زهراه درنتیجه انسداد زهچین یا عوامل انسدادی دیگر [علوم پایه پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
زمینلرزهای با بزرگی برابر یا بزرگتر از 1 و کوچکتر از 3 [ژئوفیزیک]
بخش کموبیش سرتخت یک میدان جریان گدازۀ ریسمـانی (pahoehoe lava) که در نتیجۀ فشار گدازههای زیر لایۀ سطحی برآمده شده است|||متـ . فلات فشاری pressure plateau [زمینش ...
[ زَ / زِ ] (اِمص) خیز. خیزش. عمل خیزیدن. - کون خیزه؛ نوعی رفتار است که شخص خاصه کودک در حال نشستن با لغزانیدن لگن خاصره و دو پا از نقطه ای بنقطه دیگر می رود.
[ زَ / زِ ] (اِ مرکب) نوعی بازی است. رجوع به خیزبگیر شود. خیزه گیره.