[ زَ / زِ تَ ] (ص تفضیلی) خرم تر. نوتر: خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص ۱۷۹). رجوع به تازه شود.
لغتنامه دهخدا
[ زَ / زِ خِ مَ ] (ص مرکب) نوکر و خدمتگاری که تازه بسر خدمت آمده باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، خوش خدمت. تازه نفس. چابک : بهار آمد آنگه سلیمان اساس از او دیو زرد خزان در هراس بپایی ...
[ زَ / زِ دَ مَ ] (ن مف مرکب) نوظهور. مد نو. نومدشده. جدیدالاختراع.
[ زَ / زِ دِ ] (حامص مرکب) دانائی و خوشحالی. (غیاث اللغات) (آنندراج).
[ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب) تازه رخ. تازه روی. خوشرو. گشاده رو. زیباروی : بر سر زانو بچندین عزتش جا می دهند تازه رخساران بچشم پاکبین آئینه را. صائب (از آنندراج). رجوع به تازه رخ و تازه روی شود ...
[ زَ / زِ ] (ن مف مرکب) تازه زاد. آنکه بتازگی زائیده باشد خواه زن بود و یا حیوان. (ناظم الاطباء).
[ زَ / زِ سِ کْ کَ / کِ ] (ص مرکب) زری که بتازگی سکه زده باشند، و آنرا در هندوستان سکهٔ عالی خوانند. (آنندراج). جدیدالضرب. (ناظم الاطباء). نقره یا طلا که تازه سکه زده باشند. مجازاً، نو. تا ...
[ زَ شَ ] (اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش سلماس شهرستان خوی است که در ۷۰۰۰گزی جنوب باختری سلماس واقع است و راه شوسه دارد. جلگه و معتدل است و سکنهٔ آنجا ۲۳۱۹ تن است، شیعه، ترکی. آب آن از قن ...
[ زَ قِ ] (اِخ) دهی از دهستان کرانی بخش شهرستان بیجار است که در ۲۰هزارگزی جنوب حسن آبادسوگند و ۶هزارگزی آق بلاغ واقع است. کوهستانی و سردسیر است و ۱۶۰ تن سکنه دارد، شیعه، ترکی. آب آن از چشمه ...
[ زَ قَ عَ ] (اِخ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه است که در ۳۴هزارگزی باختر مراغه و ۷هزارگزی باختر شوسهٔ مراغه بمیاندوآب واقع است. جلگه و معتدل و مالاریائی است و ۱۲۲۹ تن سک ...
[ زَ / زِ نَ فَ ] (ص مرکب) تازه دم. کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده است. (فرهنگ نظام): لشکری بزرگ و تازه نفس بمیدان فرستادند. اسبانی تازه نفس. قشونی تازه نفس.
[ زَ / زِ ] (ص مرکب) کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است. (فرهنگ نظام). کارنادیده. کم تجربه. مبتدی. مقابل کهنه کار. ناآزموده. نوآموز در صنعت. کسی که بنوی چیزی را آ ...