[ زَ / زِ ] (اِ) فیروزه. فیروزج. سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکار است. جوهری باشد کانی، فیروزه معرب آن است. (برهان). جوهری است که معدن آن شهر نیشابورست بخراسا ...
لغتنامه دهخدا
فرش پیروزهرنگ.
فرهنگ فارسی عمید
۱. به رنگ فیروزه. ۲. مانند فیروزه.
[ زَ / زِ تَ ] (اِ مرکب) تخت از پیروزه کرده. سریری از پیروزه ساخته. تخت برنگ پیروزه یا پیروزه درو درنشانیده : بر آن پیروزه تخت از تاجداران رها کردند می بر جرعه خواران.نظامی.
[ زَ / زِ رَ ] (ص مرکب) برنگ پیروزه. پیروزه فام. دارای لون فیروزه ای. کبود. فیروزجی : همه جامه ها کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ. فردوسی. درو جرم گردون چو در قعر قلزم ...
[ زَ / زِ قَ ] (اِ مرکب) قبای برنگ فیروزه. آبی. کبود. || (ص مرکب) دارای قبای فیروزه رنگ : خوش است بدیدار شما عالم ازیرا حوران نکوطلعت و پیروزه قبائید. ناصرخسرو.
[ زَ / زِ ] (ص مرکب) مانند پیروزه. چون فیروزه. پیروزه گون : پیروزه وار یک دم بر یک صفت نپائی تا چند خس پذیری آخر نه کهربائی. خاقانی.
[ زَ / زِ دَ / دُ ] (اِ مرکب) کنایه از فلک باشد. (آنندراج). کنایه از آسمان و فلک است. (برهان).
پیشبینی وضع هوای پنج روز آینده [علوم جَوّ]
واژههای مصوب فرهنگستان
سفر تفریحی که مدت آن کمتر از بیستوچهار ساعت باشد|||متـ . تفرج [گردشگری و جهانگردی]