[ قِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) و طاق فیروزه رنگ هر دو به معنی آسمان است. (برهان). و رجوع به مجموعهٔ مترادفات ص ۱۰ شود.
لغتنامه دهخدا
[ فُ زِ ] (اِ) به معنی صفت که مقابل ذات است. چون فروز به معنی روشنی است و بروشنی چیزها شناخته شود، همچنین فروزه یعنی صفت معرف و شناسای حقیقت چیزها خواهد بود. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از ف ...
(زِ) (اِ.) پیروزه، از سنگهای گران بهای معدنی به رنگ آبی آسمانی.
فرهنگ فارسی معین
[ زَ ] (اِخ) دهی است از دهستان سنجابی شهرستان کرمانشاهان که دارای ۸۰ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، حبوب دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ زَ ] (اِخ) دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه که دارای ۷۵ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، توتون، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ زَ ] (اِخ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل که دارای ۵۰ تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
[ زَ / زِ ] (اِ مرکب) پیروزه تاج. (فرهنگ فارسی معین). تاجی که پیروزه در آن نشانیده باشند: ز گستردنیها و از تخت عاج ز دیبا و دینار و فیروزه تاج.فردوسی. || (ص مرکب) کسی که تاج فیروزه داشت ...
[ زَ / زِ دَرْ ] (اِ مرکب) آسمان. (فرهنگ فارسی معین). دریای پیروزه رنگ.
[ زَ / زِ قَ ] (اِ مرکب) پیروزه قبا. (فرهنگ فارسی معین). قبای پیروزه رنگ. || فیروزه قبا (ص مرکب)؛ آنکه قبای پیروزه رنگ پوشد.
[ زَ / زِ مَ قَ ] (اِ مرکب) به معنی فیروزه کاخ باشد که دنیا و عالم سفلی است. (برهان).
[ زَ / زِ مِ فَ ] (اِ مرکب) پیروزه مغفر. (فرهنگ فارسی معین). کلاه خود از فیروزه. || کلاه خود به رنگ فیروزه. || به کنایت، آسمان و فلک. فیروزه ایوان. فیروزه دریا. فیروزه طشت. فیروزه سقف ...
[ زَ / زِ چَ ] (اِ مرکب) پیروزه چرخ. (فرهنگ فارسی معین). آسمان. فلک. فیروزه چادر. فیروزه ایوان. رجوع به این کلمات شود.