[ رَ ] (ص مرکب، اِ مرکب) پرورندهٔ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین). کَرّام. (دهار). انگورکار. رزوان. (یادداشت مؤلف): بیار آنچه به کردار دیده بو ...
لغتنامه دهخدا
داس کوچکی که با آن شاخههای زائد تاک را میبُرند.
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ بُ ] (اِ مرکب) درخت رز. نهال رز. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف).
[ رَ ] (اِخ) دیهی است از نواحی بسطام در قومس. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان ج ۴) (از لباب الانساب).
[ رَ ] (اِخ) محمدبن عبداللََّه بن احمد رزجاهی شافعی ادیب بسطامی، مکنی به ابوعمرو. وی از ابوبکر اسماعیلی و جز او روایت شنید و ابوبکر احمدبن حسین بیهقی و جز او از وی روایت دارند. رزجاهی بسال ...
[ رَ جِ ] (اِخ) نام یکی از دیه های ساوه. رجوع به ترجمهٔ تاریخ قم ص ۱۱۶ و ۱۴۰ شود.
[ رَ جِ ] (اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین. سکنهٔ آن ۹۹۳ تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمدهٔ آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و بادام. از آثار قدیم آنجا محل معروف به هفت چشمه ...
[ رَ حا ] (ع ص، اِ) ابل رَزاحی ََ و رَزْحی ََ و رُزَّح؛ شتران لاغر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ رَ ] (نف مرکب) دارندهٔ رز. نگهدارندهٔ رز. || (اِ مرکب) داربست یا چوبی که زیر درخت مو زنند تا روی آن قرار گیرد: بنگرید آن رز و آن پایک رزداران درهم افکنده چو ماران زبر ماران. منوچهری (آ ...
[ رَ ] (اِخ) دهی از دهستان خشابر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنهٔ آن ۵۰۴ تن. آب آنجا از رودخانهٔ چاف رود. محصولات عمدهٔ آن غلات و لبنیات و عسل می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
[ رَ دَ ] (معرب، اِ) رستق. رستهٔ فارسی. (از المعرب جوالیقی ص ۱۵۷). معرب رستهٔ فارسی. رستهٔ خرمابنان. (ناظم الاطباء). معرب رسته. رشته ای از هر چیزی. (منتهی الارب). رسته. ج، رَزادِق. (مهذب ا ...
اسم: رزرخ (دختر) (فارسی، فرانسوی) (گل) (تلفظ: roz rokh) (فارسی: رُزرخ) (انگلیسی: roz rokh) معنی: دختری که چون گل رز زیبا و لطیف است
فرهنگ واژگان اسمها