[ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب) بی تجربگی. ناشی بودن.
لغتنامه دهخدا
(دِ) (ص مف.) کارآزموده، باتجربه.
فرهنگ فارسی معین
١. کارآزموده؛ باتجربه. ٢. کارزاردیده؛ جنگدیده: به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی: ۱۶۱).
فرهنگ فارسی عمید
[ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب) کارآزموده و تجربه کرده. (ناظم الاطباء). مجرب. آزموده. گرم و سرد روزگار چشیده. کارافتاده : چنین گفت با نامور بخردان جهاندیده و کاردیده ردان.فردوسی. کسی در جهان ای ...
(دِ) (حامص.) تجربه، کار - آزمودگی.
۱. کارناآزموده؛ بیتجربه. ۲. کسی که در میدان جنگ نبوده و رزم را تجربه نکرده: بدو گفت کای کارنادیدهمرد / شهنشاه کی جوید از تو نبرد (فردوسی: ۴/۱۹۷).
بیتجربه بودن در کار.
[ دُ یِ جَ ] (اِخ)جزیره ای است در ملانزی و۱۰۰۰۰۰ تن سکنه دارد. در سال ۱۷۷۴ م. کوک آنجا را کشف کرد. پایتختش نومئا دارای جنگلهای انبوهی است و معادن نیکل و طلا و روی و زغال سنگ دارد.
نامه بر، نامزد
فرهنگ واژههای سره
فضایی در رسانای فلزی بسته که براثر برانگیختگی در بسامدهای خاصی بهصورت چشمۀ نوسانات الکترومغناطیسی عمل میکند [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
فهرستی از کتابها و مقالات یک نویسنده یا آنچه دربارۀ او نوشته شده است [علوم کتابداری و اطلاعرسانی]
[ کِ ] (ع اِ) آنچه در کرانه های جله ماند از خرما. (مهذب الاسماء). در صحاح آمده است: کردید، آنچه در ته خنور و کرانه های آن از خرما باقی ماند. ج، کَرادید. (از اقرب الموارد).