[ دادْ ] (ص مرکب، اِ مرکب) که یاری عدل کند. که عدالت را مجری دارد. || در اصطلاح دادگستری معاون قضائی و دستیار دادستان یا مدعی العموم. وکیل عمومی. در اصطلاح دستگاه سابق عدلیه و اینک داد ...
لغتنامه دهخدا
[ سِ فَ ] (اِخ) اسفندیار: راست گفتی سفندیارستی برنهاده کلاه و بسته کمر.فرخی. رجوع به اسفندیار شود.
(ش یا شُ) (اِ.) شیار، شخم، زمین شیار کرده.
فرهنگ فارسی معین
[ شُ رَ دَ / دِ ] (حامص) حالت و چگونگی شدیارنده. رجوع به شدیاریدن شود.
اسم: مادیار (پسر) (فارسی) (تلفظ: mādyār) (فارسی: ماديار) (انگلیسی: madyar) معنی: یاور و کمک کننده مادر، ( ماد = مادر، یار = کمک کننده، یاور، مددکار ) یاور و کمک کننده مادر، مددکار برای مادر ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ مَ دِ رِ ] (اِ) گاه پنجم از هشتاد روزی که خداوند تبارک و تعالی در آن ایام مخلوق جاندار یعنی حیوان را خلق فرموده. (ناظم الاطباء).
اسم: کردیار (پسر) (فارسی) (تلفظ: kordyar) (فارسی: کردیار) (انگلیسی: kordyar) معنی: یار کرد
[ کُ اِ فَ ] (اِخ) چهارمین امیر از امرای سربداران که پس از قتل محمد آی تیمور به امارت رسید و چون اصل و نسب و فضل و ادب نبود دست به ظلم و تعدی گشود تا سرانجام سربداران از حکومتش متنفر گشت ...