[ قُ ] (اِخ) سیهویه بن اسماعیل بن داودبن ابوداود واحدی، مکنی به ابوداود. از محدثانی است که در مکه مجاور گشت و از ابوالقاسم علی بن محمدبن عبداللََّه بن یحیی بن طاهر حسینی و ابوالفتح رجاءبن ...
لغتنامه دهخدا
[ قُ ] (اِخ) نام ناحیه ای است مشهور نزدیک غزنه که جزو کشور هندوستان محسوب میشود. ابونضر عتبی در کتاب یمینی گوید: قصدار از نواحی سند است و این گفته درست است. (معجم البلدان). رجوع به قزاور ...
[ قَ ] (اِخ) جعفربن خطاب، مکنی به ابومحمد. از محدثان است. وی در بلخ سکونت کرد و از ابوالفضل عبدالصمدبن محمدبن نصیر عاصمی حدیث شنید. از او ابوالفتوح عبدالغافربن حسین بن علی کاشغری حافظ روای ...
قضیهای در آنالیز مختلط مبنیبراینکه ادامه تحلیلی یک تابع در امتداد خمهای همجا یکی است [ریاضی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ قَ عَ یِ بَ جِ ] (اِخ) گمان میرود بنی جدار دوده ای از خزرج باشند. این قطیعه در بغداد است و گروهی از روات معروف به جداری به آن منسوبند. (معجم البلدان).
قلابی در انتهای هواپیما که با بافه/ کابل بازدار درگیر میشود و هواپیما را متوقف میسازد [علوم نظامی]
مشارکت ساکنان قلمرو در امور مربوط به سرزمین و قلمروِ خود در قالب روندهای مردمسالار [جغرافیای سیاسی]
[ ] (اِخ) نام کوهی و ناحیتی است بهرسین. (یادداشت مؤلف).
[ قُ لْ لَ ] (نف مرکب) کاسه کوزه دار (در قمارخانه). (یادداشت مؤلف).
[ ] (اِخ) نام روستایی است در حوالی اصفهان. رجوع به ترجمهٔ محاسن و رجوع به قمذار شود.
[ قَ پْ پا ] (نف مرکب) کسی که دارای شغل قپانداری بود.
[ لَ / لِ یِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) شقایق. نوعی لاله. لالهٔ دلسوخته. انومیان.