[ صَ ] (حامص مرکب) صفا برخاستن از. طراوت داشتن : شکرریزی گوشهٔ لب مفهم صفاخیزی موج غبغب مفهم. ظهوری ترشیزی.
لغتنامه دهخدا
طربانگیز؛ جایی که طرب آورد.
فرهنگ فارسی عمید
[ طَ رَ ] (نف مرکب) طرب انگیز. که طرب آورد. رجوع به طرب انگیز شود.
[ غَ ] (نف مرکب) غم آور. غم انگیز. صفت جایگاه یا چیزی که از آن غم برآید و کان اندوه باشد.
[ فَ ] (اِ) آهنی باشد سرتیز که بر پاشنهٔ کفش و موزه نصب کنند. (برهان). ظاهراً مصحف مهمیز است. (از حاشیهٔ برهان چ معین). رجوع به مهمیز شود.
[ فَ فَ ] (معرب، اِ) تخمی است که آن را خرفه گویند و فرفخ نیز خوانند و به عربی بقلةالحمقاء گویند. (برهان). رجوع به فرفخ و فرفه و فرفهن و پرپهن شود.
[ لَ کَ ] (نف مرکب) که بسیار مرد سپاهی از آنجای برون آید یا توان خواست.
[ مَ ] (اِ) به معنی مهمیز است و آن آهنی باشد سرتیز که بر پاشنهٔ کفش و موزه نصب کنند و بر پهلوی اسب خلانند تا اسب تند شود. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). مهمیز. (ناظم الاطباء): چو رستم ...
(~.) (اِ.)۱- کمین.۲- زمینی که در آن نهال بکارند تا بعد جابه جا کنند.
فرهنگ فارسی معین
۱. کمینگاه؛ نخیزگاه. ۲. تخمدان. ۳. جایی که در آن نهال کاشته باشند که بعد جابهجا کنند.
[ نَ ] (اِ مرکب) کمینگاه. (برهان قاطع) (لغت فرس). رجوع به نخیز شود.
نظریهای که بنا بر آن پخش نور در آب خالص ناشی از حرکت کاتورهای مولکولهاست [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان