۱. ظرف سفالی بزرگ: بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵: ۷۷۴). ۲. (موسیقی) [قدیمی] کوس؛ طبل: بفرمود تا بر درش گاودم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی: ۴ ...
فرهنگ فارسی عمید
[ خُ م م ] (اِخ) نام چاهی است بمکه که عبدشمس بن عبدمناف آن را حفر کرده است. (منتهی الارب). - غدیر خم. رجوع به ذیل همین ترکیب شود.
لغتنامه دهخدا
[ خِ ] (اِ) جراحت. چرک. ریم. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (شرفنامهٔ منیری). || زخم دردناک. (منتهی الارب). || خوی. طبیعت. || مخاط. خلم. (ناظم الاطباء): خم چشم؛ چرک چشم. (ناظم الاطبا ...
[ خُ ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب). دَن. خابیه. خمره. خنب. خنبره. (یادداشت مؤلف): شو بدان گنج اندرون خمی بجوی.رو ...
[ خَ وَ دَ ] (مص مرکب) خم کردن. دوتا کردن. دولا کردن. (یادداشت بخط مؤلف): گرفتش بچپ گردن و راست ران خم آورد پشت هیون گران.فردوسی. ستون کرد چپ را خم آورد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست. ف ...
[ خَ مِ اَ تُ شُ دَ ] (مص مرکب) ابرو ترش شدن. (آنندراج). اخم کردن. ابرو برهم افکندن : حیف آیدم که آن خم ابرو ترش شود بهر نظارگی تو ضبط نگاه بس. نظیری (از آنندراج).
منحنی تغییرات انرژی حاصلضربی در نقاط مختلف میدان وامغناطنده [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ خَ بِ اَ نَ وَ دَ ] (مص مرکب) اخم نکردن. کنایه از اهمیت ندادن و هیچ انگاشتن. (یادداشت بخط مؤلف).
← نمودار بیدررو [علوم جَوّ]
خمی که معادلات پارامتری آن توابع تحلیلی حقیقی از یک متغیر حقیقی باشند [ریاضی]
[ خَ دَ ] (مص مرکب) برگردانیدن. منحنی کردن. دولا کردن. کج کردن. تعویج. تعقیف. حنو. تحنیه. تحنیت. عطف. اماله. (یادداشت بخطمؤلف): فروبرد سر سرو را داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم.فردوسی. گر ...
نوعی خم فراوانی متقارن برای متغیر تصادفی پیوسته که شبیه به مقطع عمودی ناقوس است [آمار]