پادشاه. * خسرو سیارگان: [قدیمی، مجاز] = خورشید * خسرو مشرق: [قدیمی، مجاز] = خورشید
فرهنگ فارسی عمید
[ خُ رَ / رُو ] (اِ) ملک . پادشاه . (زمخشری) (از برهان قاطع). کسری. قیصر. (ج، اکاسره، قیاصره). هر پادشاه صاحب شوکت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج، خسروان : اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مست ...
لغتنامه دهخدا
[ خُ رَ / رُو ] (اِخ)لقب انوشیروان پادشاه معروف ساسانی است. رجوع به خسرو انوشیروان شود.
[ خُ رَ / رُو ] (اِخ) [ امیر... ] خویش نزدیک امیر محمد یوسف است که از عراق همراه خود آورده و تربیت او کرده و او را مرتبهٔ فرزندی داد، بسیار طبع خوب دارد و طالب علم است و در اطوار ثانی میر اس ...
[ خُ رَ / رُو ] (اِخ) [ خواجه... ] قاضی ملک سمرقند بوده و مدرس مدرسهٔ میرزا الغ بیک و با وجود فضل و کمال در غایت زهد و تقوی بوده و بسی طبع زیبا داشته و در فن تاریخ و انشاء بی نظیر و بی همتا ...
[ خُ رَ / رُو ] (اِخ) ابن حمزه مؤدب. وی از مردم آرم [ عارِ ] طبرستان بود. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خُ رَ / رُو اَ فَ ] (اِخ) از شاعران دوران اخیر عثمانی است و این بیت از اوست: دون کیجه سینک اغزکی پک چوق آرامشلر خسرو هله دیوانه دیمشلر خبرم وار. (از قاموس الاعلام ترکی ج ۳).
[ خُ رَ / رُ وِ اِ مِ چَ / چِ رُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایت از آفتاب عالمتاب است. (از برهان قاطع) (آنندراج).
[ خُ رَ / رُ وِ اَ جُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایت از خسرو اختران و خسرو اقلیم چهارم یعنی آفتاب عالمتاب است که آن را خسرو خاور و خسرو سیارگان نیز گویند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصر ...
[ خُ رَ / رُو بَ مَ ] (اِخ) نام تیره ای است از ایل کرند رجوع به ایل کرند شود.
[ خُ رَ / رُ وِ دُوْ وُ ] (اِخ) پسر تیرداد پادشاه اشکانی ارمنستان که از ۳۲۵ تا ۳۲۷ م. پادشاهی کرد. (از تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ص ۲۶۲۱).
[ خُ رَ / رُ وِ زَرْ ری عَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آفتاب عالمتاب است. (آنندراج) (برهان قاطع).