[ خَ بَ چْ چَ / چِ ] (اِ مرکب) کره خر. (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ خَ بِ ] (حامص مرکب) عمل گرفتن خر. کلمه ای است مزاح گونه یا فحش گونه و بوقت بیان عملی گفته میشود که در آن عمل قدرتی مزاحم مردمان شود و بزجر و حبس آنها مشغول گردد. - پل خربگیری؛ پلی که خران ...
[ خُ بی ی ] (اِخ) ایماءبن رخصةبن خربة غفاری خربی. از صحابیان بود. (از انساب سمعانی).
[ خُ بی ی ] (اِخ) حفاق بن ایماءبن رخصةبن خربة غفاری خربی (فرزند ایماء). چون پدر از صحابیان بود. (از انساب سمعانی).
[ خُ بی ی ] (اِخ) حفاق بن ایماءبن رخصة خربی. نوادهٔ ایماء بود. او را صحبتی با نبی دست داد و از او روایتی است. طبری در تاریخ خود از او نام برده است. (از انساب سمعانی).
[ خُ بی ی ] (اِخ) عمروبن سلمةبن حزب همدانی خربی، از اهل کوفه و از تابعان بود. او از عبداللََّه بن مسعود و سلیمان بن ربیعه حدیث شنید و فرزندش یحیی و شعبی و یزیدبن ابی زیاد از وی روایت کردند. ...
(خَ) (اِمر.) شب پرة بزرگ، خفاش.
فرهنگ فارسی معین
آنکه به عاقبت کاری بیندیشد و نتیجۀ آن را از پیش دریابد؛ عاقبتاندیش: آخر هر گریه آخر خندهایست / مرد آخربین مبارک بندهایست (مولوی: ۶۸).
فرهنگ فارسی عمید
[ خُ ] (نف مرکب) آنکه از دوستی نظر بسود و نفع دارد و بس.
[ خِ ] (حامص مرکب) صفت آخِربین.
آزمونی برای بررسی پایداری و دوام آزمودنی در سختترین شرایط عملکردی تا آستانه تابآوری و شکست آن بهمنظور تعیین ضعفهای طراحی و ساخت که در شرایط عادی امکان تشخیص آنها وجود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(اَ رَ) [ ع. ] (ص.) در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شو ...