۱. تغییر مکان دادن: فردا حرکت خواهم کرد. ۲. [مجاز] رفتار: حرکت بیادبانه. ۳. جنبش. ۴. (ادبی) هریک از سه علامت نوشتاری واکههای کوتاه، شامل -َ ،-ِ، و-ُ. =حرکت انتقالی: (نجوم) ...
فرهنگ فارسی عمید
[ حَ رَ کَ ] (ع مص) حَرَکة. جنبش. جنبیدن. مقابل سکون، آرام، آرامیدن، درنگ. تحشحش. حشحشة. کون. ذماء. تقتقة. رکضت. نهضت. مور. تمور. تکان. تکان خوردن. سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس ...
لغتنامه دهخدا
جابهجایی ابرها یا حرکت ابرهای منفرد در درون مجموعۀ ابرهای منفرد که از سطح زمین یا داخل هواپیما یا ماهواره دیده میشود [علوم جَوّ]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ حَ رَ کَ تِ اِ تِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرکتی که بی اختیار در عضلات بدن حاصل شود. لقوه.
[ حَ رَ کَ تِ اِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرکت ارادی. رجوع به حرکت ارادی شود.
حرکت قطار در خط اصلی که با مجوز علامت اصلی صورت میگیرد [حملونقل ریلی]
حرکت چرخشی دوربین به راست یا چپ، حول محور ثابت و در سطح افق|||متـ . افقگَرد [سینما و تلویزیون]
حرکت جسم صُلب بدون هیچگونه چرخش [فیزیک]
[ حَ رَ کَ تِ اِ قِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) جنبش و فراهم آمدگی که در دل و شریانها رخ دهد. مقابل حرکت انبساطی.
[ حَ رَ کَ تِ اِ تِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرکت ارتعاشی. حرکت نوسانی. رجوع به این دو کلمه شود.
[ حَ رَ کَ تِ تَ وَسْ سُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرکت بمعنی التوسط. در مقابل حرکت بمعنی القطع و حرکت قطعی. جرجانی گوید: وصول جسم است به حدی از حدود مسافت در هر آن که این جسم نه پیش و نه ...
[ حَ رَ کَ تِ جَ وْ وا لَ / لِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اصطلاح فیزیک قدیم) نوعی حرکت مستدیره. حرکت آتش چرخان. رجوع به جَوّاله شود.