[ جَ خُ وَ ] (اِ مرکب) خداوند جهان : از شادی آن قراضهٔ چند گوئی که منم جهان خداوند.نظامی.
لغتنامه دهخدا
[ جَ خَ وْ ] (اِ مرکب) شاه جهان. خدیو جهان: خوی خوش من نه خوی دیو است این از کرم جهان خدیو است.نظامی.
مسیر پیوستۀ رویدادهای مربوط به یک ذره در فضا ـ زمان چهاربُعدی [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ جَ نَ وَ ] (نف مرکب) سیاح. جهانگرد. کیهان نورد.
باور به اینکه جهان سرزمینی واحد است و باید شیوهای از زندگی را اتخاذ کرد که مبتنی بر آدابورسوم و عادات محلی نباشد بلکه عمدتا مبتنی بر مشترکات نوع بشر باشد [جامعهشناسی] ...
[ جَ هامْ پَ / پِ ] (نف مرکب) پیمایندهٔ جهان. جهانگرد. سیاح. رحاله : قلم بیگانه بود از دست گوهربار او لیکن قدم پیمانهٔ نطق جهان پیمای او آمد.خاقانی. جهان پیمایش از گیتی نوردی گرو برده ز چ ...
[ جَ هامْ پَ / پِ ] (نف مرکب) جهان پیما: چو بنا شاد گشت از گنج بردن جهان پیمای شد در رنج بردن.نظامی.
۱. پادشاه بزرگ. ۲. خداوند.
فرهنگ فارسی عمید
(~.) (حامص.) سلطنت، پادشاهی.
فرهنگ فارسی معین
[ جُ نَ ] (ع ص) شابّة. (اقرب الموارد). جوان: جاریة جهانة؛ دختر جوان. (منتهی الارب).
[ جَ ] (نف مرکب) جهان تابنده. نوردهنده بجهان. فروغ بخشنده : مگْزین در دونان چو بود صدر قناعت منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب. خاقانی. چو در آب جام جهانتاب دید ز یک شربتش خلق سیراب دید.نظا ...
اسم: جهاندار (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: jahāndār) (فارسی: جهاندار) (انگلیسی: jahan-dar) معنی: خداوند، نگهبان جهان، پادشاه، ( به مجاز ) بزرگ و قدرتمند، جهان دارنده، مدبرِ امور جهان، ...
فرهنگ واژگان اسمها