(جَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - درگاه، آستانه.۲- واژهای ا ست که برای احترام، پیش از نام بزرگان گفته میشود.
فرهنگ فارسی معین
[ جَ ] (اِخ) موضعی است بعراض خیبر و سلاح و وادی القری، و گویند از منازل بنی مازن است، و نصر گوید: جناب از دیار بنی فزارة بین مدینه و فید است. بعضی از شاعران عرب در شعر خود از آن یاد کنند. ...
لغتنامه دهخدا
[ جَ بِ اِ فَ ] (اِخ) فتح اللََّه. از شاعرانی است که در عهد شاه تهماسب ثانی صفوی بمقامی عالی رسید و اخیراً از طرف نادرشاه به خراسان مأمور شد و بفاصلهٔ ۱۰ سال یعنی بسال ۱۱۴۶ یا ۱۱۴۸ هـ . ق. ...
[ جَ بِ گُ ] (اِخ) محمد حسین، ملقب به شمس الدین و متخلص به ربانی. از دانشمندان است. تألیفاتی دارد، او راست: ۱ -ارجوزه در اصول فقه. ۲ - لطائف الحکم در ۲ مجلد. ۳ -مقصدالطالب، که بسال ۱۳۱۱ هـ ...
[ جَ ] (ع اِ) بازیی است کودکان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به جُنابی ََ شود.
[ جَ بَ ] (ع اِ) ناقه که با دراهم بکسی دهند تا بدان غله آرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || منیّ. (منتهی الارب). نجاست. (اقرب الموارد). || (اِمص) بیگانگی. || غریبی. (منتهی الارب) ( ...
[ جَ بَ ] (ع مص) دور شدن. || جُنُب شدن. حالتی که با هم خوابگی زن و مرد را حاصل گردد و غسل کردن بر آنان واجب شود. رجوع به جنابة شود. || (اِمص) جُنُب شدگی. (فرهنگ فارسی معین). - غسل جناب ...
[ جَ ] (اخ) ابومحمد مصطفی بن امیر حسن کافی رومی. از مشاهیر علمای عثمانی عهد سلطان مرادخان ثالث است. کتاب تاریخی بنام بحرالعلم و اشعار و قصایدی بعربی و ترکی دارد. (ریحانة الادب ج ۱ ص ۲۸۱).
[ حَ سَ نِ جَ ] (اِخ) رجوع به ابوسعید جنابی و حسن قرمطی شود.
[ جَ ] (اِخ) دهی از دهستان سردرود است که در بخش اسکوی شهرستان تبریز واقع است و ۱۲۸ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ عَ جَ ] (ص مرکب) بلندآستان. که آستانی به بلندی عرش دارد. عنوانی که پس از نام صاحب مقامی آرند توقیر و بزرگداشت او را: تخت زین پایه گشت عرش جناب. طالب کلیم (از آنندراج).
[ سِ جُ بَ ] (اِخ) (امیر) ابن امیرسید جنابذی است، طبع نیک دارد در این اوقات (دوران مؤلف مجالس النفائس) در صفت بهار مثنوی ابداع کرده، و از آنجا بسیار قوت طبع او فهم میشود. این اشعار در وصف ...