1. دستۀ کوچکی از تارهای عصبی یا ماهیچهای 2. دستهای از تارهای ماهیچه که عملکرد کمابیش یکسان دارند [علوم پایۀ پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
(اِخ) تاتئو. مورخین رومیةالصغری نام «تاتئو» رئیس ترکان عربی را «تاردو» ضبط کرده اند: از زمانی که «ون تی» امپراتور چین بپادشاهی رسید، یعنی از سال ۵۸۱ م. جمعی او را برانگیختند که در میان ت ...
لغتنامه دهخدا
[ تَ ] (اِخ) تردینة. شهری به اندلس، کنار رود «ابره» و کنار راه آهن «سرقسطه». رجوع به حلل السندسیه ج ۲ ص ۶۸ و ۱۷۷ شود.
[ رِ ] (ع ص) سخت و صلب. || مرده. (آنندراج) (منتهی الارب).
کسی که تار مینوازد؛ نوازندۀ تار.
فرهنگ فارسی عمید
[ ] (اِخ) نام قومی است: علی علیه السلام گفت چرا چندین خلق را نوبت همی باید داشتن، آنجا پیغمبر علیه السلام گفت از جهت آن را که بدان ناحیه کسهااند بسیار مر آن قوم را که تارس و تاقیل خوانند ...
(اِخ) طَرَسوس. یکی از شهرهای باستانی آسیای صغیر که امروز «تارسوس» یا «ترسوس» نامیده میشود و آن در اناطولی (ایالت ادنه) واقع است. این شهر باستانی مرکز یا کرسی «کیلیکیه» بود و پس از تسلط سل ...
(حامص مرکب) عمل تارساز. شغل تارساز. || (اِ مرکب) مغازه و دکان تارساز.
[ رَ سَ ] (اِخ) موضعی است در هزارجریب مازندران. رجوع به سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص ۱۲۳ شود.
[ رِ تَ ] (معرب، اِ) رشتهٔ فرنگی. (از دزی ج ۱ ص ۱۳۸).
[ رِ ] (ع ص) استوار: فرس تارص؛ اسب استوارخلقت. (منتهی الارب).
[ قُ ] (اِخ) دهی جزء بخش سراسکند شهرستان تبریز است که در ۱۲هزارگزی باختر سراسکند و ۱۳هزارگزی خطآهن میانه به مراغه واقع است. کوهستانی و معتدل است و ۲۷۰ تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رودخا ...