۱. عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و بهوسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام میکنند و از داخل بهوسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت میشود. ۲. [قدیمی، مجاز] کبر؛ غرور ...
فرهنگ فارسی عمید
(اِ) ترجمهٔ انف. ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار م ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) یوسف بن مبارک بن بینی. محدث است. (منتهی الارب).
[ اَ دَ ] (مص مرکب) بینی فشاندن. بینی گرفتن. بینی پاک کردن. تمخط. فین کردن. (منتهی الارب). امتخاط. انخاط و نخط. (منتهی الارب).
[ زَ دَ ] (مص مرکب) انکار کردن. (بهار عجم). کنایه از انکار کردن. (آنندراج). مرداف چانه زدن : ور اشارتهاش را بینی زنی مرد پنداری و چون بینی، زنی.مولوی.
[ کَ دَ ] (مص مرکب) بینی افشاندن. بینی گرفتن. آب بینی خود را بدستمال و غیره زدودن. امتخاط. تمخط. مخط. (تاج المصادر بیهقی). - امثال: بینی پاک کن پس حدیث ما کن. (از اسرارالتوحید).
[ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) بینی افشاندن. پاک کردن آب بینی. پاک کردن بینی. آب بینی خود را بدستمال و غیره زدودن. (یادداشت مؤلف).
[ اَ تَ / تِ ] (اِ مرکب) استهٔ بینی. استخوان بینی. استخوان مخصوص بینی و آن استخوانیست زوج در فوق و قدام و جوف بینی واقع و متمم آن است و دارای دو سطح و چهار کنار است. (جواهرالتشریح میرزا عل ...
[ بی بَ ] (اِ مرکب) نوعی از نقاب زنان. (آنندراج). نقاب و چیزی که بر روی بینی بندند مانند زنان تازی. (ناظم الاطباء). فدام. (یادداشت مؤلف). لفام. (مجمل اللغة): لبز؛ بینی بند بربستن. اللغم؛ ب ...
[ بینیِنْ ] (اِخ) لارنس. (۱۸۶۹ - ۱۹۴۳ م.) شاعر بریتانیائی. خازن نقاشیها در موزهٔ بریتانیائی و متخصص در هنر شرقی. چندین کتاب در باب هنر نوشته که نقاشی در شرق دور (۱۹۰۸ م.) و نقاشان دربار مغول ...
[ خِ ] (حامص مرکب) صفت آخِربین.
آزمون ارزیابی کفایت یک روش معین برای درستیسنجی پیشبینی [علوم جَوّ]
واژههای مصوب فرهنگستان