شبیه بیضی.
فرهنگ فارسی عمید
تخمی، تخم مرغی
فرهنگ واژههای سره
[ بَ / بِ ] (از ع، اِ) رطوبتی است سفید و شفاف مانند سفیدی بیضهٔ مرغ در میان چشم مابین پردهٔ عنبیه و عنکبوتیه. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || سپیدی. || صافی. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ بَ / بِ ] (از ع، اِ) منحنیی (مسدود) واقع در یک صفحه که مجموع فواصل هر نقطهٔ آن از دو نقطهٔ ثابت (موسوم به دو کانون بیضی) واقع در آن صفحه مقدار ثابتی باشد. یکی از طرق رسم بیضی اینست که پس ...
مکان هندسی نقاطی از جسم جامد کشسان تغییرشکلیافته که این نقاط پیش از تغییر شکل بر روی کرۀ یکه قرار داشتهاند [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
بیضیواری که طول محورهایش با ضریب انبساط طولی در شبکۀ بلور متناسب است [فیزیک]
سطحی فرضی که با گشتاور لَختی اصلی جسم چرخان تعیین میشود و نسبت به جسم ثابت میماند|||متـ . بیضیوار پوانسو Poinsot ellipsoid||| بیضیوار گشتاوری momental ellipsoi ...
بیضیوار حاصل از دَوران یک بیضی حول یکی از محورهایش بهطوریکه قطر دایرۀ استوای آن از طول محور دَوران بیشتر باشد [ریاضی]
[ اَ یَ ] (ع ص، اِ) سپید. سفید. سپیدرنگ. نقیض اسود، یعنی سیاه. || سپیدپوست. || سپیدسر. || کنایه از شمشیر. || گوشت خام. (مهذب الأسماء). || جوانی. (مهذب الأسماء). || موت ابیض؛ مر ...
[ اَ یَ ] (اِخ) کوه عرج. و آن بر سر راه حاج میان مکه و مدینه باشد.
[ اَ یَ ] (اِخ) (قصر...) بنای خرابی در حیره است که آنرا نیز قصر ابیض نامند و گمان برده اند آن قصر هارون الرشید کرده است.
[ اَ یَ ] (اِخ) ابن حمّال بن مرثد (یزید)بن ذی لحیان المآربی السبائی. از صحابهٔ رسول صلی اللََّه علیه و آله است.