[ رَ عیِ شَ ] (اِخ) صدرالدین. خطیب و شاعر، مداح فخرالدین کرت سلطان هرات از آل کرت، کمتر از دیگر شعرا شهرت دارد لیکن یادداشتی مفصل در کتاب کمیاب و گرانقیمت «مجمل فصیحی خوافی» در ذیل وقایع ...
لغتنامه دهخدا
[ عِ دِ خَ ] (اِخ) صاحب لباب الالباب گوید: صدر اجل زین الدین صاعد خبوشانی (ره) صدری باذل بادل، سحاب بنان، شهاب بیان که در خراسان لقب حاتم الزمانی بر قامت او چست آمده بود و کلیدار سلطان سک ...
[ عَ یِ ] (اِخ) ابن احمدبن عمربن محمدبن احمد بوشی انصاری، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن. فقیه بود و در سال ۷۹۰ هـ . ق. در مصر قدیم متولد گشت و در همانجا در ۵ ربیع الاول ۸۵۶ هـ . ق ...
[ مَ شَ ] (اِخ) پسر یوناتان و نوهٔ شاؤل که در سن پنج سالگی از دست دایه به زمین افتاد و لنگ شد. در دوران پادشاهی داود مقرب گردید و چون آشالوم دست به سرکشی زد مفیبوشت هم مورد سوءظن قرار گرف ...
[ هَ / هُو شُ بَ / بُو ] (اِ مرکب، از اتباع) در تداول، هیاهو. اشتلم. (یادداشت مؤلف). سعی و کوشش. - امثال: با اینهمه هوش و بوشت پاشنه نداره کوشت [ کفشت ] .
[ ] (ع اِ) نوعی شب کلاه ماهوتی. نوعی شب کلاه سفید یا سرخ که گرداگرد آن را دستار پیچیده باشند. گالابوش. کلاه بی لبهٔ مردم تونس که برنگ سرخ است. (از دزی ج ۲ ص ۴۸۲).
[ کَمْ ] (ع اِ) پرده ای برای پوشانیدن صورت. ج، کنابش. کنابیش. (از دزی ج ۲ ص ۴۹۱). برقع که بدان روی پوشند. (از ذیل اقرب الموارد، فائت الذیل ص ۵۴۷). رجوع به کنابش و کنابیش شود.