ابزاری که نور را قطبیده میکند [فیزیک - اپتیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ مُ حَ مْ مَ دِ خُ بَ دَ ] (اِخ) رجوع به اولجایتو شود.
لغتنامه دهخدا
[ مَ بَ دَ / دِ ] (اِ مرکب) مَنِ بَنده. نویسنده یا شاعر از خود چنین تعبیر کند تواضع را. رهی. حقیر: منت تو گردن من بنده را سخت به یکبار گرانبار کرد. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص ۵۹۶). منت خ ...
[ بَ دَ / دِ ] (نف مرکب) بازیابندهٔ هوش. به هوش آینده : چون ز ریحان روز تابنده شد دگر بار هوش یابنده.نظامی.
[ بَ دَ بَ وِ ] (اِخ) یکی از امرای عهد میرزا شاهرخ بن تیمور. در آن اوان که شاهرخ در اصفهان بود پسرش میرزا الغ بیک گورکان از سمرقند ایلچی نزد میرزا میرک احمد که در اوزجند حکومت میکرد فرستاد ...
[ بَ دَ / دِ ] (نف) آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین): عمودی که کوبنده هومان بود تو آهن مخوانش که موم آن بود.فردوسی. کنون این برافراخته یال من همان زخم کوبنده کوپال من.فردوسی. بدو گفت رستم که ...
[ بَ دَ / دِ ] (نف) منحرف شونده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ز اندرز موبد شکیبنده شدسر از راه سوداش کیبنده شد. ابوشکور بلخی (از یادداشت ایضاً).
[ بَ دِ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در ۱۰۰۰۰گزی شمال کرمانشاه و ۱۰۰۰گزی جنوب شوسهٔ کردستان، کنار قره سو، دشت، سردسیر. دارای ۵۰۰ تن سکنه. آب آن از قره س ...
نوعی آرایش لرزهای که در آن گیرندهها بهازای هر عملکرد چشمهای معین به فواصل دورتر منتقل میشوند [ژئوفیزیک]
(بَ د) (اِفا.)۱- دریابنده، درک کننده.۲- پیدا کننده.
فرهنگ فارسی معین
پیداکننده.
فرهنگ فارسی عمید