[ خُ بَ دَ ] (اِخ) نام یکی از دهستان های پنجگانهٔ بخش قیدار شهرستان زنجان است. این دهستان در قسمت خاوری بخش قیدار واقع و از ۵۴ آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود که سکنهٔ آن در حدود ۲۴ هزار تن ...
لغتنامه دهخدا
[ خُ بَ دَ / دِ ] (اِخ) نام شعبه ای است از ایل شاهسون. (یادداشت بخط مؤلف). در جغرافیای سیاسی کیهان ص ۳۷۶: یورت این ایل به اطراف خمسه آمده است که بجوار آن ایلهای مقدم و بیات نیز زندگی می ...
(خَ بَ دِ) (اِ.)۱ - نگاهبان خر، خرکچی.۲- کسی که خر را کرایه دهد.
فرهنگ فارسی معین
[ خَ بَ دَ / دِ ] (اِ مرکب) کسی را گویند که خرالاغ بکرایه می دهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری). خربان که معاش روزگارش از کرای خر بود. و بتازیش مکاری خوانند ...
[ خَ بَ دَ / دِ ] (اِخ) لقبی بوده است که مخالفان سنی مذهب سلطان محمد محمد خدابنده (الجایتو، پادشاه مغولی) به او داده اند. رجوع به سلطان محمد خدابنده شود.
[ خَ بَ دَ / دِ ] (اِخ) حاجی خربنده. نام یکی از امیران و پهلوانان لشکر سلطان حسین بود. مستوفی آرد: سلطان حسین پسر اویس با شاه شجاع سر خصومت بلند کرد و بجنگ شاه شجاع آمد و شاه منصور با گروهی ...
[ دَ بَ دِ ] (اِخ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومهٔ شهرستان سنندج، واقع در ۱۲هزارگزی جنوب سنندج و ۵هزارگزی جنوب باختری حسن آباد، با ۱۳۰ تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از ...
(دُ بَ دِ) (اِ.) لباس مخصوص کشتی به شکل شلوارکی متصل به بالاتنهای رکابی.
[ رَ بَ دَ / دِ ] (نف مرکب) نفس ناطقه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ بَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب) روبند بر چهره کشیدن. نقاب بر صورت افکندن. برقع بر روی پوشیدن.
[ بَ دَ / دِ ] (نف مرکب) آنکه روبند بافد. کسی که شغل وی روبنده بافی باشد. رجوع به روبنده و روبند شود.
[ بَ دَ / دِ ] (حامص مرکب) شغل و عمل روبنده دوز. رجوع به روبنده دوز شود.