[ بِ رِ فُ ] (نف مرکب) برنج فروشنده. آنکه شغل و حرفه اش فروختن برنج باشد. رزّاز.
لغتنامه دهخدا
[ بِ رِ ] (حامص مرکب) عمل کاشتن برنج. عمل زرع برنج.
گیاهی خودرو با ساقۀ راست و سفید و برگهای بریدۀ سبز و قزمز که مصرف دارویی دارد.
فرهنگ فارسی عمید
[ بِ رِ سَ / سِ ] (اِ) برنجاسف که گیاهی است. (از ناظم الاطباء). رجوع به برنجاسف شود.
[ بِ رِ ] (اِ) قسمی از پختنیها. طاهریه. و رجوع به طاهریه شود.
[ بِ رِ جَ کِ زَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قسمی جامهٔ سخت نازک با گلهای خرد زری که زنان از آن چارقد کردندی. قسمی جامهٔ تنک که بروی خجک های زرین بود و بر روی عروس کشیدندی تا از پشت آن دیده ش ...
دستهای از سازهای بادیبرنجی که کلید دارند [موسیقی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ بَ رَ ] (اِ) برنجن. حلقه ای از طلا و نقره که زنان در دست و پا کنند. (برهان). رجوع به برنجن شود.
[ بِ رِ ] (ص نسبی) منسوب به برنج که از حبوب است. ساخته شده از برنج. || پلو. چلو. (یادداشت دهخدا). || نوعی حلوا که از برنج و روغن و شکر سازند: پس روید ای خیکها از پیش من کز برنجین چرب ...
[ اَ رَ جَ ] (اِ) حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند زینت را. و آنرا اورنجن و اورنجین نیز نامند. آنچه را بر دست کنند دست ابرنجن و دست آبرنجن و دس ...
[ اِ بَ رَ ] (معرب، اِ) رجوع به اسفراج و ذیل قوامیس عرب تألیف دزی شود.
← سازهای بادیِ برنجی [موسیقی]