[ کَ / کِ فَ بُ دَ ] (مص مرکب) به جزای عمل خود رسیدن. (فرهنگ فارسی معین). مجازات یافتن. مکافات دیدن : مار را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری.ابوشکور. چه گفتند دانندگان خرد هر ...
لغتنامه دهخدا
(گَ دَ. بُ دِ) (ص مر.) عاصی، غیرمنقاد؛ مق. گردن داده.
فرهنگ فارسی معین
[ گِ لَ / لِ بُ دَ ] (مص مرکب) شکایت کردن : گله از دست ستمکاره به سلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم؟ سعدی (صاحبیه). بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم گله از دست پادشاه ...
[ رِ بَ ] (اِخ) گورِش جِرْد. گورشیر. گورشیرد. جورَشجِرد. نامی است که ابن اسفندیار به خورشیدرستاق، یکی از دهات کجور مازندران داده است. (از سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۰۸ و ترجمهٔ ...
[ بَ ] (اِ مرکب) مالیاتی که برای یامها در دورهٔ امراء آق قویونلو می گرفتند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به یام شود.