صاحب؛ سرور؛ دارنده؛ خداوند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربد، سپهبد، کهبد، موبد، هیربد.
فرهنگ فارسی عمید
۱. چاره؛ گزیر. ۲. عوض. ۳. جدایی. ۴. بت. ۵. بتخانه. * لابد: ناچار؛ ناگزیر.
[ بَ ] (ص) نقیض خوب و نیک. (برهان قاطع). ضد نیک. (فرهنگ سروری). ضد خوب. (آنندراج). نقیض خوب و نیک و خوش. (ناظم الاطباء). ناگوار. زشت. ردی. ردیة. نغام. ناخوش. دُژ. سوء. (یادداشت مؤلف): چرخ ...
لغتنامه دهخدا
[ بَ ] (پسوند) صاحب و خداوند. (برهان قاطع). و آن پسوندی است که به آخر اسم ملحق شود، در اوستا پئی تی یا پتی بمعنی مولی و صاحب، در پهلوی پت ، در فارسی بد (اصلاً بفتح باء ولی امروز بضم تل ...
[ بُ ] (اِخ) بودا، مؤسس آیین بودایی. (از حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). رجوع به بودا شود.
[ بَ وَ دَ ] (مص مرکب) دچار مانع شدن. شکست خوردن. بدشانسی آوردن. (فرهنگ لغات عامیانهٔ جمالزاده). پیش آمدهای بد برای کسی پیش آمدن. (از یادداشت مؤلف).
(~. اَ تَ)(مص ل.)۱- بداندیشی کردن، بنای بدی کردن.۲- آزار رساندن.
فرهنگ فارسی معین
[ بَ دِ خُ ] (اِخ) نحس اصغر یعنی بهرام (مریخ). (از مقدمهٔ التفهیم ص قلو).
بد گمان، بد پندار
فرهنگ واژههای سره
بد نهاد، بد منش، بد سرشت
بیریخت، بد ریخت
[ بَ کَ دَ ] (مص مرکب)... به کسی یا با کسی؛ بدرفتاری کردن با او. بدی کردن با او. اسائه. ظلم کردن. (از یادداشت مؤلف). بدکرداری کردن. بدفعلی نمودن. مرتکب کار بد و ناپسندیده شدن : نکو گفت م ...