نموکننده؛ در حال نمو.
فرهنگ فارسی عمید
(اِ) تلهٔ جانوران. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ لغات شاهنامه) (انجمن آرای ناصری). تله ای که بدان جانوران گیرند. (ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا گوید: از اینجاست کسی که مجرب در امور با ...
لغتنامه دهخدا
۱. نمو دادن؛ رویاندن. ۲. تناور ساختن. ۳. جنباندن: یک قصیده هزارجا خوانده / پیش هر سفله ریش بالانده (سنائی: مجمعالفرس: بالانده).
[ نَ ] (اِخ) دهی است از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل که در ۹ هزارگزی شمال بابل بر کنار شوسهٔ بابل به بابلسر در دشت واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل مرطوب و ۱۴۵ تن سکنه ...
(ص نسبی، اِ) اسب کندرو. (شرفنامهٔ منیری) (آنندراج). اسب بارگیر. (شرفنامهٔ منیری) (آنندراج). اسب پالانی. (ناظم الاطباء). ظاهراً بالانی صورتی از پالانی است. رجوع به پالانی شود.
[ دَ ] (مص) رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن. انماء. (یادداشت مؤلف). نمو دادن. انشاء. (مجمل اللغة): الازکا؛ به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن ک ...
(بَ) (اِ.) حشراتی که بالهای آنها مانند برگ گل نازک و لطیف است.
فرهنگ فارسی معین
[ زُمْ ] (اِخ) دهی از دهستان نازلو است که در بخش حومهٔ شهرستان ارومیه واقع است و ۱۹۷ تن سکنه (مسیحی و کلدانی) دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ یامْ ] (اِخ) دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین، واقع در ۹هزارگزی راه عمومی با ۲۵۱ تن جمعیت. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۱).
(اِ مرکب) (اصطلاح جانورشناسی) راسته ای از حشرات که دارای دگردیسی ناقص اند و قطعات دهانی آنها که مانند ناودانی شده اند به یکدیگر متصل و خرطومی را می سازند که درون آن چهار سوزن، که در اصل م ...
[ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) چوب تله، چه بالان بمعنی تله و دام است و یا بالان مبدل پالان است و چوب پالان دو قطعه چوبست که در پالان شتر یا خر نصب کنند مانند جناغ در زین.