(اِ) چوب بزرگی را گویند که سقف خانه را بدان پوشند. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری). و آن را شاه تیر و شه تیر و فرسب نیز خوانند. (فرهنگ شعوری ج ۱ ورق ۱۵۲) (فرهنگ ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) نام محل و منزلی در کوهگیلویهٔ فارس که الوار در آن ساکنند و آنرا باشت باوی گویند و باوی نام آن طایفه میباشد. (انجمن آرای ناصری). موضعی از کوهگیلویه که الوار باوی منزل دارند و بدین جهت ...
(اِخ) یکی از پنج نهر بزرگ هیلمند در سیستان: دوم نهر باشت رود و سوم نهر سنارود است که در یک فرسخی زرنج از هیرمند جدا میشد. (ترجمهٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص ۳۶۴).
[ شِ ] (ص مرکب، ق مرکب)شتاب کننده. عجول. باعجله : کسی را که مغزش بود باشتاب فراوان سخن باشد و دیریاب.فردوسی. گر او جنک سازد نسازیم جنگ که او باشتابست و ما با درنگ.فردوسی.
(اِخ) جایی در اسفراین. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). موضعی است در اسفراین. (مرآت البلدان ج ۱ ص ۱۶۰).
(اِ.) میوه، میوة درخت.
فرهنگ فارسی معین
(اِ) باری که از میان شاخ بیرون آید. (فرهنگ رشیدی). باری و میوه ای را گویند که از میان درخت برآید بی آنکه گل و بهار دهد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بمعنی باستین. (فرهن ...
در یخسارشناسی، مقدار برف یا دیگر شکلهای آب جامد که به یخسار یا میدان برف افزوده میشود [علوم جَوّ]
واژههای مصوب فرهنگستان
در مارکسیسم، فرایند تولید و تخصیص و ایجاد ارزش افزوده که به افزایش سرمایه میانجامد [جامعهشناسی]
[ اَمْ تَ ] (ص لیاقت) آنچه قابل انباشتن است.
مخزنی در سنگکره که در آن ماگما پیش از فوران انباشته میشود [زمینشناسی]
[ اَ تَ ] (مص) اوباریدن. بلع کردن. (ناظم الاطباء). || پر کردن. || افکندن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا): هست اوباشتن چه افکندن معنی دیگرش چه آگندن.(فرهنگ منظومه). رجوع به اوبارید ...